
خلاصه
ابوالحسن بکری از نویسندگان داستانسرای قرن پنجم هجری است که نوشته ها و آثار چندی در حوزه سیره نبوی و برخی از وقایع تاریخ اسلام از وی برجای مانده یا به او منسوب شده است. در این نوشته، به بررسی آن آثار و تأثیر آن ها در بحار پرداخته ایم.
مقدمه
روایت داستانی از یک حادثه، با روایت تاریخی و واقعی همان رخداد تفاوت دارد. این تفاوت به دلیل افزودگیها و کاستیهایی است که در روایت واقعی و تاریخی آن رخداد پدید آمده و صورتی داستانی و رمانتیک به ماجرا داده است. این که هدف از این داستانسرایی چیست، باید گفت انگیزه ها و اهداف متفاوت است، به علاوه که، آنچه در انواع دسته بندی داستانها گفته شده، در اینجا نیز می تواند مصداق داشته باشد. داستان، می تواند در یک ژانر عرفانی و سبمولیک با رمز و رازهای ویژه باشد، چنان که می تواند بازاری و صرفا در یک ژانر عامیانه و جذاب بدون اهداف ویژه و صرفا برای سرگرمی باشد. هر کدام اینها انگیزهای متفاوتی دارد که صورت آنها را تعیین می کند. یک داستان مذهبی با اهداف خاصی از نظر تقویت عقاید و باورها، تربیت انسانهایی متناسب با ارزش های خاص، گسترش نوعی نگرش و اخلاق شکل می گیرد، در حالی که داستان دیگری در جهت تقویت نوعی ملی گرایی ویژه، حماسی ـ و طنی و مسائلی از این دست می تواند باشد. مهم این است که همه اینها در بیان و گفتمان داستانی ظاهر می شود. طبعا بحث ما در اینجا، نوع روایت تاریخی ـ داستانی یا به عبارتی تبدیل تاریخ به داستان، یا بیان تاریخ با زبان داستان است. این کار می تواند با درصدهای مختلف از نظر ترکیب تاریخ ـ داستان باشد. گاهی از اساس ساختگی است، اما در ظرف تاریخی و با بیان آن دوره، و استفاده از برخی از اسامی و زمان و … تألیف می شود؛ چنان که ممکن است روایت برساخته، تاریخی تر باشد و احیانا در بیان مسائل روش داستانی بکار رفته و احیانا رویدادهایی هم افزوده شود.
علاقه مردم عادی به روایت داستانی، سبب رشد کار قصهگویان در صدر اسلام و اصولاً در طول تاریخ گردیده است. در آغاز، تنها تاریخ انبیاء و اولیاء گذشته، توسط قصه خوانان به صورت داستانی عرضه میشد. به مرور، برخی از رخدادهای سیره نبوی و سپس وقایعی دیگر از دوره صدر اسلام نیز رنگ داستانی به خود گرفت. باید تأکید کرد تشخیصروایت تاریخی از روایت داستانی دشوار و برخی موارد خیلی دشوار است. اینها مواردی است که به ویژه در تاریخ انبیا، رنگ وحی، معجزه، اخبار از آینده و به عبارتی ماوراء الطبیعی دارد. زبان دین یا زبان عرفان، وقایع را به گونه ای نقل می کنند که با داستان های عادی و عامیانه متفاوت است. نباید اینها را یکسان پنداشت و همه را داستانی به معنای ساختگی دانست. برخورد مخاطبان هم در تفاوت گذاشتن میان اینها مهم است. آنها به بسیاری از قصه های دینی باور عمیق دارند، در حالی که واکنش آنها به داستان های ملی این طور نیست. طبعا در حوزه زبان دین، می باید به خیلی از نکات توجه داشت. انجیل یا قرآن، با زبان دین، مطالب و حتی روایات تاریخی را بیان می کنند و از این جهت نباید اینها را با نمونه های داستانی مقایسه کرد. در آن موارد پای معتقدات در میان است و اصولا زبان رایج در آنها خاص و متفاوت با موارد دیگر است.
قُصّاص یا همان قصه خوانان در جامعه نفوذ چشمگیری داشتهاند و ما این را در کتابی ویژه با عنوان قصه خوانان در تاریخ اسلام و ایران مورد بحث قرار داده ایم. این جماعت، ، در بسیاری از موارد در داستانی کردن تاریخ تلاش کردهاند و حتی گاه، به کلی واقعهای را ساخته و یا ساختار آن را عوض کردهاند. قصه خوانان صدر اسلام، در قالب تبلیغات دینی فعالیت کرده و با محدثان و مورخان اسلامی ارتباط نزدیکی داشتند. آنان به دلیل مواجه با مردم، مطالب دینی و تاریخ دینی را به صورت داستان برای مردم نقل کرده و یا می نوشتند. هدف آنها نوعی کار تربیتی بر اساس روایات داستانی در باره انبیاء گذشته و داستانهای زاهدانه بود که ضمنا آنها را سرگرم کند. محدثان از بابت تحریف احادیث از ناحیه قُصّاص، نگران بودند. ابوایوب سختیانی بر این باور بود که قصه سرایان، «حدیث» را بر مردم فاسد کردهاند (حلیه الاولیاء: 3/11). برخی از جنبه های موجود در سیره نبوی، به راحتی می توانست دستمایه قصه خوانان قرار گیرد. برای مثال ذَهَبی (م) از جمله تحریفات قصهسرایان را در سیره، روایاتی دانسته است که در اطراف مسأله معراج پدید آمده است (بنگرید: مقدمه القصاص و المذکرین: 34). ما می دانیم در اطراف این مسأله چه حجمی از روایات بدست آمده که درصد کمی از آنها تاریخی و درست است. صله بن حارث غفاری میگفت: از بین رفتن سیره و سنت رسول خدا(ص) به دلیل وجود قصه سرایان بوده است (حیاه الصحابه: 3/281، الاصابه: 2/193) در منابع قدیم، روایت مربوط به این که رسول خدا (ص) قبل از ازدواج با عایشه، عکس وی را دیده بود و پس از آن از روزنهای به بیرون مینگریست تا با صاحب تصویر مقایسه کند را یک قصه می دانستند (القصاص و المذکرین: 106) شُعْبه که از محدثان بنام بود میگفت: «ما برای قصهسرایان حدیثینمیگوییم؛ چرا که یک وجب حدیث از ما گرفته یک ذراعش میکنند» (القصاص و المذکرین: 100 – 103). این اشارات کافی است که رابطه قصه خوانی و سیره نبوی را بشناسیم.
اِخباری های متمایل به قصه سرایی، با ذهنیت ویژه خود، کوشیدهاند تا برای تمام مظاهر تاریخ دوره جاهلی و اسلامی، قصههایی دست وپا کنند. ذهن جوّال آنها در ساختن داستان بسیار قوی و حتی ادیبانه بوده و به هیچ روی نباید فریب نثر ادیبانه قصصی آنان و اشعارشان را خورد. متأسفانه این قصص منشأ بسیاری از تحریفات جدی در سیره و تاریخ صدر اسلام شده است. همین وضعیت در باره اخبار مربوط به امام علی (ع) و نیز مقتل امام حسین نیز صادق است، به طوری که در کنار اخبار تاریخی دقیق، داستان های فراوانی ساخته شده است.
مسلماً داستانی کردن تاریخ اسلام یک کار هنری و ادبی، و فی حدّ نفسه کاری غیر از تاریخنگارانه است؛ و لذا این قبیل آثار نباید به عنوان یک اثر تاریخی جدی مورد توجه قرار گیرد. این آثار معمولاً برای سرگرم کردن مردم ساخته میشده و جزئیات تاریخی که نقل می کنند، به هیچ روی قابل استناد نیست. مشکل تشخیص مردم در تفاوت میان اینهاست که حتی گاهی همین مشکل برای شماری از مربیان مذهبی جامعه که سطح نازلی دارند وجود دارد و سبب خلط تدریجی تاریخ ـ داستان می شود.
ابوالحسن بکری سِیَری
یکی از معروف ترین چهره های قصه ساز در حوزه سیره نبوی، ابوالحسن احمد بن عبدالله بن محمد بکری واعظ است که البته نمی دانیم تعبیر واعظ از کی به او داده شده است. زمان دقیق زندگی او روشن نیست؛ از قرن سوم تا اواخر قرن پنجم [ذهبی در تاریخ الاسلام، به ادامه بحث توجه کنید] نوشته اند. برخی هم او را از قرن هفتم هجری دانسته اند [تاریخ التراث العربی، قسم 2، ج 2، 292 پاورقی]. وی برجسته ترین داستانسرای دوره اسلامی است که تمرکز اصلی او روی سیره نبوی است. بکری چندین اثر در باره مراحل مختلف سیره نبوی دارد که مشهورترین آنها کتاب الانوار استکه مکررا در مصر و نجف منتشر شده و یکی از آخرین چاپهای آن در بیروت توسط منشورات اعلمی در سال 1999 صورت گرفته است. آثار دیگری هم دارد که در ادامه به آن ها خواهیم پرداخت.
در منابع، اغلب از او با عنوان «ابوالحسن بکری» گاه از وی با تعبیر «محمد بن عبدالله» و بیشتر«احمد بن عبدالله بن محمد» یاد شده است. در نسخه ای از الانوار در کتابخانه مرکزی (شماره 84 د) «ابوالحسن احمد بن عبدالله البکری» آمده است. همین طور در نسخه ش 890 ملک نیز چنین است.
ابوالحسن بکری به دلیل نگارش داستان های تاریخی، به دروغ گویی شهره بوده، و نامش میان یک سری افرادی که هر کدام به چیزی شهره بوده اند در ج شده است. برای مثال، ابن حزم در مکتب ظاهری یا جنید در تصوف، و ابوالحسن بکری در دروغگویی: «ابوالحسن البکری [السیری] فی الکذب» (صبح الاعشی، 1/518)، مختصر عجایب الدنیا، ابن وصیف شاه، ص 384تاریخ الخلفاء، ص 132، کشکول شیخ بهایی، 2/51، نزهه الجلیس، 1/185). این که قلقشندی او را «بکری سیری» نامیده، نشان از شهرت او با این عنوان در قرن هشتم دارد.
بدین ترتیب ابوالحسن بکری از نظر رجال شان و شرح حال نویسان کهن، قابل اعتماد نیست. آنان او را دروغ گو دانسته و معتقدند به دلیل قصههایی جعل کرده که به هیچ روی شایسته اعتماد نیست. ابن تیمیه، (م 728) ضمن اشاره به غزوات ساختگی ساخته شده برای حمزه یا همان حمزه نامه ها، اشاره به رواج برخی از نوشته های که «ینقله بعض الترک بل و شیوخهم من سیره حمزه» و این که این آثار متداول در میان مردم است «و یتداولونها بینهم و یذکرون له حروبا و حصارات و غیرذلک»، تأکید دارد که همه اینها دروغ است «فکُلّه کذب من جنس ما یذکره الذاکرون من الغزوات المکذوبه علی علیّ بن ابی طالب بل و علی النبی صلی الله علیه و سلم من جنس ما یذکره ابوالحسن الکبری صاحب نتقلات الانوار فیما وضعه من السیره». [منهاج السنه، 3/176)، مصر، مطبعه الامیریه، 1322ق). این حمزه ها نامه در قرن هشتم در کنار داستان های دیگر، علاقه مندان فراوانی داشته است.

شمس الدین ذهبی که او را در درگذشتگان میان 480 ـ 500 هجری آورده گوید: «إلیه المنتهى فی الکذب و الاختلاق، و من طالع توالیفه جزم بذلک». (تاریخ الاسلام، 33/209). همو در میزان الاعتدال ضمن تأکید بر دروغگویی او از شماری از آثارش ـ یا آثاری که آن وقت به نام وی شناخته می شده ـ پرداخته است: «ذاک الکذّاب الدجّال، واضع القصص التی لم تکن قطّ، فما أجهله و أقلّ حیاءه، و ما روى حرفا من العلم بسند، و یقرأ له فی سوق الکُتبیین کتاب «ضیاء الأنوار» و «رأس الغول» و «شرّ الدهر»، و کتاب «کلندجه»، «حصن الدولاب»، و کتاب «الحصون السبعه» [هفت خان در باره داستان جنگهای علی بن ابی طالب. نسخه آن را بنگرید در: المخطوطات العربیه بمکتبه المتحف طبقبوسرای ترکیا: 3/438]، و صاحبها هضام بن الحجاف، و حروب الإمام علیّ معه، و غیر ذلک». (میزان الاعتدال: 1/112) [عنوان کتاب: غزوه الامام علی بن ابی طالب مع اللعین الهضام بن الجحاف فی السبع حصون، بنگرید: معجم المطبوعات العربیه و المعربه، 2/2009، 2016 مصر، 1306ق، با عنوان «سیره الامام علی بن ابی طالب و محاربته مع الملک الهضام»، بیروت دارالفکر، 175ص].
ابن حجر بر عبارت ذهبی در میزان، افزوده است: «و من مشاهیر کتبه «الذروه فی السیره النبویّه» ما ساق غزوه منها على وجهها بل کل ما یذکره لا یخلو من بطلان، إمّا أصلا و إمّا زیاده» (لسان المیزان 1/ 202). (نیز بنگرید: سیر اعلام النبلاء: 19/36؛ سبل الهدی و الرشاد: 4/24، ریاض العلماء: 1/42؛ 5/440، 7/33). به نظر می رسد، در روزگار ذهبی، آثار بکری به وفور در اختیار مردم بوده و خوانده می شده است. این آثار طبعا به دلیل داستانی بودن، و اما جذاب بودن روایت سیره نبوی، سخت مورد اعتنای مردم بوده است.
آثار فراوانی که اغلب داستانی است به او منسوب شده و این که آیا می شود همه آنها را از وی دانست یا خیر، کار دشواری است. برخی از آثار چاپ شده به نام وی عبارتند از: غزوه الاحزاب و ما جری للامام علی: الغلاب الوثاب و الصحابه و الاحباب، فتوح الیمن (المعروف بغزوه رأس الغول و ما جری له من ا لکلام و هو علی التمام و الکمال، چاپ بمبئی و مصر)، و قصه اسلام الطفیل بن عامر الدوسی (چاپ مصر) بنگرید: معجم المطبوعات العربیه و المعربه، 1/578، المعجم الشامل للتراث العربی المطبوع، 1/206)
در منابع تعبیر «اکذب من مسیلمه» را در باره او بکار برده اند. (سیر اعلام النبلاء: 19/36). شامی (م 942) در سبل الهدی و الرشاد، روایتی در باره زنی که از افصح بودن رسول در میان عرب سخن گفته نقل کرده و می افزاید: ابوالحسن احمد بن عبدالله محمد بکری این خبر را در کتاب «انس الواحش و ریّ العاطش» نقل کرده است (سبل الهدی: 2/99). او در جایی از کتاب خود اقوالی در ضعف بکری آورده و از قول شیخ! گوید: الغالب علی سیره ابی الحسن البکری البطلان و الکذب (سبل الهدی: 4/12). وی سپس به مطالب ذهبی و ابن حجر در باره وی پرداخته است.
مرحوم استاد عبدالعزیز طباطبائی پس از نقل این مطلب از ذهبی میافزاید: «این کتاب، یک اثر قصصی است نه واقعی؛ طبع قصه، خیال بافی است؛ اما ذهبی با نگاه یک محدث، این مطالب را بیان کرده است». (اهل البیت فی المکتبه العربیه: 527) ایشان در همانجا (ص 526 – 531) اقوال رجال شناسان را در باره بکری به تفصیل نقل کرده است.
آثار چندی از وی در دست است که چندین مورد آن در سیره نبوی است. در فهرست نسخههای خطی کتابخانه ملی برلین، چندین نسخه از متن عربی کتاب سیره او معرفی شده است: کتاب الانوار و مفتاح الاسرار و الافکار فی ذکر نور سیدنا المصطفی به عنوان اثری از ابوالحسناحمد بن عبدالله بکری معرفی شده است. این همان اثری است که بارها منتشر شده است. در همان کتابخانه، کتابی با عنوان النجم الثاقب از او یاد شده و از مؤلف این کتاب با نام محمد بدرالدین بن عبدالله بن حسن بکری یاد شده است. این هم می تواند همان بکری ما البته با تغییری در نام او باشد، زیرا در بخشهایی که نقل شده، تعبیرحدثنا ابوالحسن البکری دیده میشود (فهرست نسخههای خطی عربی برلین: 9/118 – 119 و نسخهای دیگر در ص 179). دو کتاب یا دو مجلد از سیره النبی او باز در همین برلین هست که امکان گرفتن آنها از طریق کتابخانه مزبور به یمن تلاش دوستم آقای جزینی فراهم شد.
این دو جلد، فاصله بین مولد النبی تا غزوه تبوک و تاریخ کتابت آن 1058 است. ترجمه ترکی سیره او توسط مصطفی بن یوسف ضریر مولوی رومی (بعد از 795) صورتگرفته که در دسترس است (بنگرید: مجله شهاب: ش 33 – 34؛ ص 81 – 82، فهرست نسخههای تاریخ و جغرافی در کتابخانههای استانبول:1/405- 404). کتاب الدره المکلله فی فتح مکه المشرفه المبجله، یکی از آثار اوست که در سال 1290 در مصر منتشر شده و نسخه چاپی آن در کتابخانه مجلس هست. کتاب ذروه العلیا او که ابن حجر هم از آن یاد کرده، همان است که به فارسی درآمده و بنده آن را با عنوان «سیره داستانی رسول خدا» منتشر کرده ام. مقدمه آن کتاب، در شرح و بسط دیدگاههایی است که در نگارش این اثر بکار رفته و مکمل مقاله ای است که در اینجا ملاحظه می کنید.

در متن های وی یا منسوب به وی تعبیر «قال ابوالحسن البکری حدثنا اشیاخنا و اسلافنا» فراوان آمده است. در لابلای کتاب، در مواردی، اسامی کسانی هم به عنوان راوی آمده است. افرادی مانند کعب الاحبار و عبدالله بن سلام و یا ابومخنف از این دست است که تکرار هم می شود. شکل های دیگری از «سند» هم دارد که ظاهری مقبول تر دارد، اما باید ساختگی باشد. «قال ابوالحسن: حدثنی جعفر بن عبدالله بن مسلم مولی عمر بن الخطاب عن رجل من بنی سلمه …»
تعبیری که در آغاز اغلب نقلها می آید «قال الراوی» است. نیز «قال ابوالحسن البکری و غیره من الروات الثقات» هم در مواردی دیده می شود. جالب است که گاه تعابیر متفاوتی هم برای «سند» خود می آورد، مانند: «قال البکری: و لقد بلغنی عن بعض مشایخی من أ]ل هذا الحدیث ممن کان یحث علی نسب النبی ص». با این تعبیر گویی می خواهد نشان دهد، از کسانی نقل می کند که تخصص آنها بحث از نسب رسول است. [سیره، نسخه برلین، شماره 314، ص 62]، اما بیش از همه «قال الراوی» یا «قال ابوالحسن البکری» که ویژه کتابهای داستانی است دیده می شود:
در ابتدای کتاب «سیر علی بن ابی طالب کرم الله وجهه، و سیره الی الهضام بن الحجاف» (چاپ قاهره، المکتبه السعیدیه، ص 2) آمده است: «روی ابوالحسن احمد بن عبدالله بن محمد البکری رضی الله عنه قال: حدثنا یوسف بن عبدالله و خالد بن رفاعه الجهنی، قالا حدثنا خلق کثیر یروی بعضهم عن بعض، فأخذنا من ذلک ما نرجو ان شاءالله تعلیقه علی قدر الروایات، قال: حدثنا صاحب الحدیث عن علی بن ابی طالب کرم الله وجهه و رضی الله عنه قال: کنا مع رسول الله …».
اکنون می دانیم که ابوالحسن بکری، یک نفر ـ و نه دو نفر با این نام ـ بوده و نویسنده آثار قصه ای در تاریخ اسلام است. این ممکن است که بعدها آثار متعددی از این قبیل قصص تاریخی جعل، و به بکری نسبت داده شده باشد؛ مانند آن که شماری از حکایات تاریخی به واقدی هم منسوب گشته است. در واقع جاعلان این قبیل اخبار تلاش میکنند برای مقبول کردن آنها میان مردم، آن اخبار را به مورخان مشهور نسبت دهند، با این تفاوت که این بار، جعلیات ممکن است به نام یک داستانسرای مشهور منسوب شده باشد.
نقل ابن شهرآشوب و محمد بن حسین رازی از بکری
دو مورد نقل از ابن شهر آشوب در مآخذ شیعی یکی از ابن شهر آشوب (م 588) و دیگری جمال الدین محمد بن حسین رازی (زنده در 630) در نزهه الکرام و بستان العوام است. ابن شهر آشوب (م 588) در باره خبر هجرت امام علی (ع) مطلبی نقل کرده با این سند: «مُحَمَّدٌ الْوَاقِدِیُّ وَ أَبُو الْفَرَجِ النَّجْدِیُّ وَ أَبُو الْحَسَنِ الْبَکْرِیُّ وَ إِسْحَاقُ الطَّبَرَانِیُّ أَنَّ عَلِیّاً ع لَمَّا عَزَمَ عَلَى الْهِجْرَهِ قَالَ لَهُ الْعَبَّاسُ إِنَّ مُحَمَّداً مَا خَرَجَ إِلَّا خَفِیّاً وَ قَدْ طَلِبَتْهُ قُرَیْشٌ أَشَدَّ طَلَبٍ وَ أَنْتَ تَخْرُجُ جِهَاراً فِی أَثَاثٍ وَ هَوَادِج…» آوردن نام ابوالحسن بکری نشان می دهد که مناقب از آثار بکری استفاده کرده و این نکته ای بس مهم است، هرچند تنها یک مورد نام او آمده است. نویسنده نزهه الکرام (1/365 ـ 370) هم در یک مورد از ابوالحسن احمد بن عبدالله بن محمد بکری مطلبی نقل کرده است. این روایت، شامل مضامینی در باره اژدها و مشکل مربوط به او برای یک قبیله است که امام علی (ع) آن را حل می کند. این دو نقل علاوه بر این که پیشینه استفاده از آثار وی را در متون شیعی آشکار می دهد، نشان می دهد که زمان زندگی وی، باید پیش از روزگار ابن شهرآشوب در میانه قرن ششم و به احتمال همان اواخر قرن پنجم باشد که ذهبی نیز وی را میان متوفیات 480 تا 500 هجری در تاریخ الاسلام خود آورده است. رازی نویسنده کتاب تبصره العوام و برخی از آثار دیگر است. [بنگرید به مقاله بنده با عنوان «جریان تفکر شیعی در ایران، در قرن هفتم: بررسی آثار محمد بن حسین رازی، مقالات و رسالات تاریخی، دفتر سوم، مقاله هشتم].
مجلسی و آثار ابوالحسن بکری
برخی از آثار بکری، در دوره صفوی در ایران بوده است. این که می گوییم برخی، برای این که تنها از الانوار و مقتل امیر المومنین (ع) منسوب به او و نیز به احتمال یک رساله کوچک از او با عنوان وفاه فاطمه (س) استفاده شده است. بقیه کتابهای داستانی او ظاهرا در اختیار نبوده است. استفاده از کتاب الانوار او توسط مجلسی در بحار صورت گرفته و باید وی جذب ادبیات شبه شیعی آن شده باشد. در واقع، با این که مذاق آثار او به طور آشکاری سنی است، اما امام علی (ع) جایگاه والایی در نوشته های او دارد. این جایگاه، یکی در باره اخبار شجاعت امام علی (ع) است که به طور خارق العاده ای در روایات بکری ظاهر می شود. مسأله دیگر جنبه های نوری است که بیش از همه نسبت به رسول (ص) مطرح است «النور المحمدی»، اما در کل، با برخی از باورها و روایات شیعی هم سازگار است. این نور در پیشانی اجداد پیامبر، تا پدرش عبدالله بوده و پس از ازدواج با آمنه، به رسول خدا(ص) منتقل شده است. در روایات بکری همه جا حکایت این نور هست. با این حال، جنبه های حماسی و داستانی در آنها غالب و نقش امام علی به عنوان «مشکل گشا» و «مظهر العجایب» در نوشته های او وجود دارد. برای مثال کتاب «سیر علی بن ابی طالب» و حکایت نبردهای او با هضام بن حجاف، در اختیار شیعیان نبوده و الا حتما در آثار آنها مورد استفاده قرار می گرفت. بگذریم که شیعیان، از طریق دیگری این ادبیات را داشته اند که نمونه اش در متن ها و اشعار شاعران شیعی قرن های هشتم ونهم دیده می شود. شاید با تحقیق بیشتر لازم باشد کاوش کرد که ریشه برخی از حکایات داستانی معروف در سیره که به تدریج رنگ تاریخ هم به خود گرفته، چه مقدار به بکری باز می گردد.
گذشت که در این دوره، علامه مجلسی از برخی از آثار وی استفاده کرده است. وی از کتاب الانوار او نسخهای داشته و در بحار، به تفصیل در جایهای مختلف از آن نقل کرده است (از جمله بحار: 16/20 – 77). از آنچه او در باره بکری گفته، روشن می شود که زمان وی را نمی دانسته و به دلیل این که یکی از مشایخ شهید ثانی ابوالحسن بکری بوده، او را نویسنده این آثار می داند. همین مسأله سبب اعتماد بیشتر به او شده است. همان زمان، میرزا عبدالله افندی کتابشناس و شاگرد مجلسی، بکری را می شناخته و اطلاعاتی در باره وی آورده که نشان می دهد توجه داشته که زمان او بسیار قدیمی تر از آن است که به زمان شهید ثانی مربوط باشد. افندی می گوید، شیخ ابوالحسن بکری اطلاق بر احمد بن عبدالله بن محمد بکری صاحب کتاب الانوار و آثار دیگر می شود. سپس از قول ابن العودی نقل می کند که گفته است او از مشایخ شهید ثانی بوده، و کتاب الانوار دارد. آنگاه خودش تردید کرده و گوید این اثر از تالیفات ابوالحسن بکری است که از قدمای از محدثان است و عامه از او نقل می کنند. سپس می افزاید: از کتاب العدد القویه لدفع المخاوف الیومیه تالیف رضی الدین ـ برادر علامه حلی ـ بدست می آید… [که زمان او مقدم بر شهید ثانی است]. افندی می گوید: نسخه از کتاب الانوار هم نزد من است که ظاهر آن نشان می دهد اثر از قدماست (ریاض العلماء: 5/440). وی وعده کرده است که شرح حال او در قسم ثانی ریاض العلماء که در باره علمای اهل سنت است، بیاورد [در بخش اهل سنت، بنده نیافتم]. به نظر می رسد او دریافته است که بکری صاحب الانوار ربطی به کسی که استاد شهید ثانی است ندارد، و این که گفته شده افندی هم این اشتباه را کرده و اولین شخصی که این را دریافته صاحب ذریعه (1/409) است (اهل البیت فی المکتبه العربیه، ص 529ـ 530)، به نظر می رسد درست نیست. افندی نسخه کهن الانوار را داشته و استدلال هم آورده که زمان او بسیار جلوتر بوده است. مرحوم طباطبایی ضمن مولفاتی که در باره اهل البیت است، از کتاب «القول الجلی فی فضائل علی» از ابوالحسن محمد بن محمد بن عبد الرحمن بن احمد بکری صدیقی شافعی (م 952) یاد کرده و تأکید کرده است که این شخص، ربطی به ابوالحسن بکری صاحب الانوار ندارد (اهل البیت فی المکتبه العربیه، ص 420 ـ 421). این همان کسی است که شهید ثانی مدتی نزد وی درس خوانده است (همان، ص 528)
مجلسی بیش از همه از الانوار و مطالبی هم از مقتل امیر المومنین (ع) او نقل کرده است. اشاره کردیم که الانوار مکرر به چاپ رسیده و نسخه هایی هم از آن برجای مانده که از آن جمله نسخهای به شماره 3663 در کتابخانه مرعشی است. مجلسی ضمن آن که هدفش در بحار گردآوری همه متون در باره موضوعاتی بوده که در باره آنها می نوشته، نسبت به متن های ابوالحسن بکری، نوعی اعجاب همراه با انتقاد داشته است. مجلسی در مجلد 15 بحار با عنوان «قال الشیخ ابوالحسن البکری استاذ الشهید الثانی فی کتابه المسمی بکتاب الانوار» مطلب بلندی از آن نقل می کند (صص 16 ـ 104). در پایان می نویسد: « أقول إنما أوردت هذا الخبر مع غرابته و إرساله للاعتماد على مؤلفه و اشتماله على کثیر من الآیات و المعجزات التی لا تنافیها سائر الأخبار بل تؤیدها و الله تعالى یعلم». (بحار: 15/104).
علامه مجلسی، در همان مجلد 15، متنی دیگر از کتاب الانوار بکری نقل می کند: «اقول: روی الشیخ ابوالحسن البکری فی کتاب الانوار عن ابی عمرو الشیبانی و جماعه من أهل الحدیث». (صص 299 ـ 329). این بخش، مربوط به ولادت رسول و اخبار ظهور آن حضرت و طبعا به شکل داستانی است. ادامه نقل از الانوار در همین مجلد 15 صفحه 371 آغاز می شود که باز اخبار مولد است و تا صفحه 383 ادامه می یابد.
مجلسی در ادامه (بحار: 16، صص 20 ـ 77) بخش های دیگری از این کتاب را در باره دوران جوانی و آشنایی با حضرت خدیجه و تجارت و داستان راهب و دیگر وقایع این دوران است. در جایی از این نقل، مرحوم مجلسی می گوید: «أقول إنما أوردت تلک الحکایه لاشتمالها على بعض المعجزات و الغرائب و إن لم نثق بجمیع ما اشتملت علیه لعدم الاعتماد على سندها کما أومأنا إلیه و إن کان مؤلفه من الأفاضل و الأماثل(بحار: 16/76). نمونه ای از این اخبار به قلم بکری این است: «أقول روى الشیخ أبو الحسن البکری فی کتاب الأنوار عن أبی عمرو الشیبانی و جماعه من أهل الحدیث أن السحره و الکهنه و الشیاطین و المرده و الجان قبل مولد رسول الله ص کانوا یظهرون العجائب و یأتون بالغرائب و یحدثون الناس بما یخفون من السرائر و یکتمون فی الضمائر و تنطق السحره و الکهنه على ألسنه الجن و الشیاطین و المرده بما یسترقون من السمع من الملائکه و لم تحجب السماء عن الشیاطین حتى بعث النبی ص». نوع اطلاعاتی که در این کتاب ارائه می شود از همین دست، با نثری کاملا داستانی، و عمدتا در قالبهای نوری و رخدادهای غیرعادی است. اینها از کتاب الانوار و از مطالبی است که بکری در باره سیره آورده و تخصص او هم، در همین امور بوده است. اما کارهای وی و آنچه از وی در بحار راه یافته منحصر به الانوار نیست. نیز چنان نیست که مجلسی از اینها صرفا برای تکمیل نقلهای خود استفاده کرده باشد، چرا که، مواردی هم وجود دارد که به نقلهای بکری، برای اثبات برخی از دیدگاههای خود استفاده می کند (بحار: 54/198) گفتنی است که نسخه های الانوار هم متفاوت است و از جمله مصحح مجلد 15 بحار در وقت تطبیق نقلها، در پاورقی نوشته است نسخه من، مطالبی بیشتری در مقایسه با نسخه مورد استفاده مولف یعنی مجلسی دارد که گاهی موارد آن را در پاورقی آورده ام. (بحار: 15: 418).
مرحوم مجلسی خبری هم در باره شهادت امام علی (ع) از یکی از متون منسوب به بکری آورده که قید می کند نسخه ای قدیمی بوده است: « رَأَیْنَا فِی بَعْضِ الْکُتُبِ الْقَدِیمَهِ رِوَایَهً فِی کَیْفِیَّهِ شَهَادَتِهِ (ع) أَوْرَدْنَا مِنْهُ شَیْئاً مِمَّا یُنَاسِبُ کِتَابَنَا هَذَا عَلَى وَجْهِ الِاخْتِصَارِ قَالَ رَوَى أَبُو الْحَسَنِ عَلِیُّ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَکْرِیُّ عَنْ لُوطِ بْنِ یَحْیَى عَنْ أَشْیَاخِهِ وَ أَسْلَافِهِ قَالُوا لَمَّا تُوُفِّیَ عُثْمَانُ وَ بَایَعَ النَّاسُ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ (ع) کَانَ رَجُلٌ یُقَالُ لَهُ حَبِیبُ بْنُ الْمُنْتَجَبِ وَالِیاً عَلَى بَعْضِ أَطْرَافِ الْیَمَنِ مِنْ قِبَلِ عُثْمَانَ فَأَقَرَّهُ عَلِیٌّ ع عَلَى عَمَلِهِ وَ کَتَبَ إِلَیْهِ کِتَاباً یَقُولُ فِیهِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ مِنْ عَبْدِ اللَّهِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ إِلَى حَبِیبِ بْنِ الْمُنْتَجَبِ سَلَامٌ عَلَیْک..». (بحار: 42/259). اخبار این متن، با تعبیر «قال الراوی» ادامه می یابد، همچنین گاه اسامی راویانی به میان می آید. برای مثال: «قال مخنف بن حنیف». (42/288). یا: قال محمد بن الحنفیه (290). یک جا مجلسی، خبری را نقد کرده می نویسد: «و جایی هم می گوید: «قَالَ مُصَنِّفُ هَذَا الْکِتَابِ قَدَّسَ رُوحَهُ هَذَا الْخَبَرُ غَیْرُ صَحِیحٍ بَلْ إِنَّا کَتَبْنَاهُ کَمَا وَجَدْنَاهُ وَ الرِّوَایَهُ الصَّحِیحَهُ أَنَّهُ بَاتَ فِی الْمَسْجِدِ وَ مَعَهُ رَجُلَانِ أَحَدُهُمَا…» (ص 280). ظاهرا این جمله از مجلسی است، اما این که چطور برای خودش «قدس الله روحه» نوشته شگفت است. آیا ممکن است این عبارت هم از بکری باشد؟ این متن تا صفحه 300 ادامه دارد.
مورد دیگر در بحار، در مجلد 54، ص 198 ـ 202 آمده که باز از کتاب الانوار است و در آنجا او را «استاد الشهید ثانی» می خواند. متن در باره نور محمد (ص) است. در باره یاد از کتابهایی که می تواند از مآخذ بحار باشد، نامه ای در مجلد 107 بحار آمده (از افندی یا..) که اشاره به الانوار می کند: « و کتاب الأنوار فی مولد سید الأبرار ص للشیخ أبی الحسن البکری أستاد الشهید الثانی کما رأیته مکتوبا فی ظهر نسخه من نسخ ذلک الکتاب المستطاب نقلتم عنه فی المجلد السادس من البحار». (بحار: 107، ص 173). بعد از مجلسی، الانوار که نخستین بار در مصر منتشر شد، همچنان مأخذ شماری از نویسندگان ایرانی بوده است. (احقاق الحق، (8/332) چندین مورد از او با تعبیر «العلامه الشیخ» یاد کرده و مطالبی از الانوار آورده است (15/174، 211)
این را که این بکری، از مشایخ شهید باشید آقابزرگ و بسیاری دیگر نقد کرده و به حق نادرست دانسته اند. (بنگرید به توضیحات دوست ما آقای رضا مختاری در: غایه المراد، 1/303 – 304؛ جمع پریشان: 1/455 – 458، مقالات اسلامی از جشنواره مطبوعات اسلامی: 1/373 – 375). اخبار مولد النبی (ص) بکری پس از درج در بحار، در منابع بعدی نیز کم و بیش ورود یافت. از جمله، مستدرک الوسائل(2/268، 4/38 ، 5/115، 8/120، 306، 11/79، 14/203؛ 15/134؛ 18/256) و نیز جامع احادیث الشیعه (22/178)، مواردی از آن نقل کرده اند. پیش از اینها، شیخ حر هم در اثبات الهدات، از آن نقل کرده است: «و روى له أیضا معجزات أخرى کثیره جدا من روایه أبی الحسن البکری فی سفره صلّى اللّه علیه و آله و سلّم إلى الشام للتجاره». [اثبات الهداه بالنصوص و المعجزات، 1/423].
کتابی هم با عنوان مقتل امیرالمؤمنین علی(ع) به ابوالحسن بکری منسوب است که به شماره 2/114992در کتابخانه مرعشی موجود است (فهرست مرعشی: 29 / 128 – 133 و نسخهای دیگر به شماره 3/12295)
نسخه ای با عنوان «مقتل ابی مخنف» کتابت سال 1060 (فریم 96) در دست است که اوراق آن قدری آشفته است، اما در همان برگهای نخست عبارت این طور آغاز می شود: رواه ابوالحسن محمد بن عبدالله البکری، قال: حدثنا اشیاخنا و اسلافنا…». (فریم 8). به نظر می رسد، این صفحات در باره مقدمات مقتل امیر المومنین است و به نظر نمی رسد ارتباطی با مقتل الحسین داستانی که منسوب به ابومخنف است، داشته باشد.
در کشکول بحرانی (1/234 و در اصل از بخش گم شده ریاض العلماء) با اشاره به «الشیخ الجلیل ابوالحسن، احمد بن عبدالله البکری» صاحب کتاب الانوار و مولفات دیگر، مطالبی از مرحوم مجلسی نقل کرده که گوید: او کتاب الانوار فی مولد النبی المختار، کتاب مقتل امیر المومنین علیه السلام و کتاب وفاه فاطمه الزهراء علیها السلام دارد. اینها همه از شیخ جلیل ابوالحسن بکری استاد شهید ثانی است. [افندی می افزاید]: مجلسی در ابتدای فصل دوم از مجلد اول بحار گوید: کتاب الانوار، برخی از اصحاب شهید ثانی، مولف آن را ستایش کرده، و او را از مشایخ شهید برشمرده اند. مضامین اخبار وی موافق اخبار معتبره و منقوله با اسانید صحیحه است. او میان علمای ما مشهور بوده و کتابش در شهر ربیع الاول در مجالس و روز ولادت رسول خوانده می شده است. دو کتاب دیگر او هم معتبر است، و ما برخی از اخبار آن را در کتاب خود آورده ایم. («و کتاب الأنوار قد أثنى بعض أصحاب الشهید الثانی على مؤلفه و عده من مشایخه. و مضامین أخباره موافقه للأخبار المعتبره المنقوله بالأسانید الصحیحه و کان مشهورا بین علمائنا یتلونه فی شهر ربیع الأول فی المجالس و المجامع إلى یوم المولد الشریف و کذا الکتابان الآخران معتبران أوردنا بعض أخبارهما فی الکتاب»). (بحار: 1/41). اشاره کردیم که این بکری، با بکری که از مشایخ شهید ثانی است، متفاوت است و منابع پیش گفته این را روشن کرده اند.
میرزا عبدالله افندی [و البته به نقل از او بحرانی در کشکول] پس نقل مطالب مجلسی می نویسد: نسخه ای کهن «عتیق» از الانوار نزد من هست که تاریخ کتابت آن 696 است، نام و نسبی که برای او آوردیم، در ابتدای نسخه آمده، اما از سیاق آن بدست می آید که مولف آن از قدمای از اصحاب ماست. سپس می افزاید: برخی از متأخرین گاه از الانوار مطالبی نقل کرده و آن را به ابوالحسن البکری منسوب می کنند، اما نام وی را نمی آورند. در بحار هم نام او نمی آید، بسا دو نفر باشند که ممکن است در کنیه و نسبت «ابوالحسن بکری» یکی باشند (کشکول بحرانی: 1/234 و بنگرید: تکمله امل الامل: 2/89). نویسنده ذریعه هم در باره بکری سخن گفته و متوجه خطای مربوطه و این که بکری مولف این کتابها، ربطی به استاد شهید ثانی ندارد، شده و می افزاید که شیخ حر، کتاب الانوار المحمدیه را استنساخ و به کتاب عیون المعجزات خود ضمیمه کرده است (ذریعه: 2/410 ـ 411). آقابزرگ نوشته است که نسخه ای از مقتل امیر المومنین بکری در میان کتابهای حاج سید علی ایروانی در تبریز هست و در فهرست آن هم نامش آمده است (ذریعه: 22/30). خلط بکری راوی، با بکری، عالم معروف قرن دهم که گاه از او با عنوان استاد شهید ثانی هم نقل می شود، برای مصححان بحار همچنان وجود داشته است (بحار: 54/198).
کتاب وفاه فاطمه (س) در بحار
و اما نکته دیگر در باره کتاب وفاه فاطمه به احتمال زیاد از ابوالحسن بکری است که مجلسی آن را طی چند صفحه نقل کرده و دقیقا نمی دانیم مرحوم مجلسی چه نسخه ای در دست داشته است. آنچه اکنون از آن رساله برجای مانده، رساله ای است که در مجموعه ای آمده است. در معرفی نسخه روضاتی آمده است: بی کاتب، تاریخ: ذی قعده 1085. این مجموعه شامل رساله در اعتقادات صدوق، آداب المتعلمین، ملهوف یا همان لهوف، ملحمه جعفر الصادق (ع)، مقتل امیر المؤمنین، وفاظ سیدتنا فاطمه، و اخذ ثار الحسین علیه السلام است. در آغاز رساله اخیر آمده است: «روی ورقه بن عبدالله الواعظ، قال: اخبرنی ابومخنف لوط بن یحیی الازدی». این همان نامی است که در ابتدای روایت موجود در بحار هم آمده است.
شش صفحه از این مجموعه تحت عنوان «کتاب فیه وفاه سیدتنا فاطمه الزهراء علیها السلام» است، و متن آن، با آنچه مرحوم مجلسی (بحار: 43/174 ـ 180) آورده، یکی است، جز آن که در عبارت، کم و زیادهایی از نظر کلمات و تعابیر به چشم می خورد. متن یک داستان تاریخی با نثری داستانی از نظر روایت و حکایت در تلیفیق نثر و نظم است، و مرحوم مجلسی هم متوجه این نکته بوده است. او در آغاز این خبر می نویسد: «أَقُولُ وَجَدْتُ فِی بَعْضِ الْکُتُبِ خَبَراً فِی وَفَاتِهَا ع فَأَحْبَبْتُ إِیرَادَهُ وَ إِنْ لَمْ آخُذْهُ مِنْ أَصْلٍ یُعَوَّلُ عَلَیْهِ رَوَى وَرَقَهُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْأَزْدِیُّ». تفاوت های میان این دو متن در حد کلمات اما قابل اعتناست، هرچند اصل آن یک حکایت و جزئیات هم یکی است. «روی ورقه بن عبدالله الواعظ، قال خرجت ..». از این جمله که در آغاز آمد، معلوم می شود که ماجرایی که نقل می کند، برای خود او اتفاق افتاده است. در حالی که در بخش اول همین مجموعه، چنان که بالا گذشت، سند این بود: «روی ورقه بن عبدالله الواعظ، قال: اخبرنی ابومخنف لوط بن یحیی الازدی». جالب است که مجلسی هم او را ورقه بن عبدالله الازدی می خواند نه واعظ، آنچنان که در نسخه ما آمده است. حکایت این است که او می گوید، وقتی به حج رفته و مشغول طواف بوده است. در آنجا زنی سبز چهره و زیبا را دیده که با فصاحت کلام دعا می خوانده و خدا را به حق کعبه و زمزم قسم می داده است که او را با «ساداتی الطاهرین و ابناءهم الغرّ المحجلین» محشور کند. ورقه گوید، پیش رفتم و گفتم تو از موالی اهل بیت باید باشی. گفت: آری من فضه کنیز فاطمه زهرا هستم. ورقه از او می خواهد پس از طواف، به سوق الطعام بیاید تا سوالی که دارد، به او پاسخ دهد. پس از طواف، به آنجا می رود، و کنیز را می بیند و از او سوال می کند که «أخبرینی عن مولاتک فاطمه الزهراء» و این که پس از درگذشت پدرش، چه بر سر او آمد. چشمان فضه پر از اشک می شود، و مشاهدات خود را بیان می کند». او سپس از وقت رحلت آغاز کرده، از گریه و نوحه هفت روزه حضرت زهرا سخن می گوید، روز هشتم این گریه ها بیشتر می شود و زنان و کودکان آنها بدان سوی می آیند و مردم ناله و ضجه سر می دهند. چراغهای زیادی روشن می شود تا صورت زنان «صفحات النساء» روشن باشد، و چنان برای زنان متصوّر می شود که گویی رسول (ص) از قبر برخاسته است و حضرت هم مرتب «وا أبتاه، وا صفیاه، وا محمداه» می گوید. وصف این صحنه ها با جزئیات است. آنگاه از حضرت چهار بیت شعر هم نقل می کند «إن حزنی علیک حزنٌ جدید/ و فؤادی و الله صبٌّ عنید». باز جملات زیادی از حضرت زهرا خطاب به پدر نقل می کند و باز 9 بیت شعر دیگر می آورد «قلّ صبری و بان عنّی عزائی / بعد فقدی لخاتم الانبیاء». آنگاه به خانه می رود و باز گریه ادامه دارد. شماری از مردم مدینه به اعتراض نزد حضرت علی آمده و می گویند که گریه های حضرت، آرامش روز و شب آنها را گرفته است. ایشان، «إما أن تبکین أباک لیلا و إما نهارا». حضرت زهرا قبول نکرد، و امام علی هم او را تأیید کرد. آنگاه «بنی لها بیتا فی البقیع نازحا عن المدینه یسمی بیت الاحزان». حضرت همراه حسن و حسین آنجا می رفت و تا شب گریه می کرد. بیست و هفت روز بعد از رحلت پدر بیمار شد، و چهل روز که گذشت، درگذشت. پیش از رحلت، شوهر را خبر کردند، آمد و سر فاطمه را در بالین گرفت و کلامی با هم سخن گفتند. در اینجا، باز چهار بیت شعر از حضرت فاطمه نقل می کند. حضرت می گوید، پدرش رسول خدا را دیده که در قصری از درّ سفید منتظر او بوده و می فرموده «هلمی إلیّ یا بنیّه». پس از رحلت، حضرت فرزندان را صدا کرد. او را نزد قبر پدر بردند و خطاب به آن حضرت فرمود که امانت را برگردانده است. در ادامه می گوید که حضرت در جمعی از اهل بیت و موالی و طائفه ای از مهاجرین و انصار بر او نماز گذارد! پایان خبر هم این است که در وقت گذاشتن در لحد، حضرت علی سه بیت شعر هم خواندند».
طبعا جزئیات بیشتری در این شش صفحه روایت وفات حضرت رد بحار نقل شده و دوستداران می توانند به اصل عربی آن در خود بحار و ترجمه فارسی آن با عنوان زندگانی حضرت زهرا (س) که ترجمه مجلد ویژه مربوط به زندگانی حضرت است، مراجعه کنند. طبیعی است که ارزیابی این نقلها، در مقایسه با دیگر متون و منابع، می تواند انجام شود.
مرحوم مجلسی، در جایی که متن رساله را آورده، نامی از بکری نیاورده اما در ابتدای بحار (1/22) وقتی منابع را یاد کرده، آن را از ابوالحسن بکری دانسته است. به علاوه که ادبیات حاکم بر نوشته نیز ماند دیگر آثار اوست. در نسخه ای هم که از این رساله مانده، نامی از بکری نیست، اما در کنار و ادامه «مقتل امیر المومنین علیه السلام» اوست. نسخه دیگری هم جز این نمی شناسیم و البته این دو متن تفاوت هایی در کلمات و تعابیر هم با یکدیگر دارند. گواهی این که نسخه ای جز این نیست، فنخا است که نسخه ای جز همین نسخه معرفی نکرده است. استاد ما مرحوم سید عبدالعزیز طباطبایی هم رساله وفاه فاطمه الزهراء بکری را تنها به متن بحار ارجاع داده و نسخه دیگری معرفی نکرده است. (بنگرید: اهل البیت فی المکتبه العربیه، ص 659 که به عکس موارد دیگر، هیچ نسخه ای معرفی نمی کند)