
خلاصه
این مقاله، حاوی یک مقدمه و متن دو رساله است. رساله اول از ملاعبدالرحیم قراباغی در دفاع از نظریه قاسم الارزاق بودن ائمه و دومین رساله در نقد آن از ملاقاسم موغانی است. هر دو از آذربایجان و مربوط به قزن سیزدهم هجری هستند. در این قرن، مجادلات فکری در باره موقعیت ائمه در نظام آفرینش بالا گرفت و در میان آرای رهبران شیخیه نظریاتی که منتسب به غالیان قرون نخست بود، پدید آمد. برخی علیه آنان موضع گرفتند. حاصل آن ادبیاتی است که بخشی را در این مقدمه و دو رساله ملاحظه خواهید کرد.
چند ماه پیش مقاله ای با عنوان «بازگشت غلوّ به تفکر شیعی در قرن سیزدهم هجری» نوشتم و از مباحثی که در تبریز قرن سیزدهم در این زمینه پدید آمده بود، سخن گفتم. آن مقاله در مجله اینه پژوهش شماره 176 منتشر شد و در وبسایت historylib هم قابل دسترسی است. از جمله مباحث آن مقاله، بحث در باره دو رساله رد و ایراد بود که نخستین آن از عبدالرحیم بن محمد قراباغی است و دومین که رد آن است، از آخوند ملاقسام بن اللهوردی موغانی. موضوع آنها مبحث قاسم الارزاق بودن امامان و برخی از ادعاهای اطراف آن بود. از جزئیات زندگی اینها، چیزی نیافتم اما می دانیم که رساله دوم در سال 1288 ق کتابت شده است.
در آن مقاله، شرحی هم از این دو رساله آمد، اما در اینجا می خواهم، متن آنها را عینا در اختیار بگذارم، ضمن آن که آن مقاله و این رساله، این روزها در مقالات و رسالات تاریخی دفتر هشتم، منتشر خواهد شد.
نزاع در باره قاسم الارزاق بودن امام علی علیه السلام
روایاتی که در باره نقش ائمه (ع) در تقسیم رزق نقل شده است، نشان می دهد که در روزگار نخستین، شیعیان غالی، در این باره، باورهای جدی داشتند و مکرر پیش آمده است که برخی از اصحاب ائمه، در این باره از آنان پرسش کرده اند. (عیون اخبار الرضا: 2/202). جالب است که یک مورد، گفتگوی مفضل جُعفی در این باره با امام صادق (ع) است (رجال کشی: 323). به هر روی این بحث، از همان روزگار مطرح بوده و مانند دیگر آرای غالیان، از قرن چهارم به بعد، در دوایر اصلی شیعی، به فراموشی سپرده شد. با این حال، به نظر می رسد، جریانهای عرفانی ـ شیعی، بعدها این موارد را بازکشف کرده و مطرح ساختند. چنان که در عصر صفوی، قاضی سعید قمی در شرح توحید صدوق، حکایت دیدن رسول (ص) امام علی (ع) را در معراج آورده «رأی الرسول ص فی معراجه علیا یمشی امامه حتی دخل النور»، و سپس افزوده: فصار علیّ امام العالمین و نور السماوات و الارضین و تعلّمت الملائکه منه العلوم، و قام کلّ بأمره فی مقام معلوم، و صارو باذنه یعلمون و لا یعصون و یفعلون ما یؤمرون، … فصار علیّ مصوّر الارحام، و منبت النبات، و مورق الاشجار، و مثمر الثمار، و قاسم الارزاق، و مغیث اهل الوفاق، و مهلک القرون من اهل النفاق…» [شرح توحید الصدوق: 1/620«تهران، به کوشش نجفقلی حبیبی، 1415ق»]. بدین ترتیب، بحثی که در میان غالیان صدر اسلام بود و در برخی از روایات انعکاس یافته بود، در میان جریانهای عرفانی قرون اخیر، همچنان حضور داشت و این عبارت قاضی سعید قمی (م 1107) نشان از آن دارد. این در حالی است که در باور عمومی و پذیرفته شده مجتهدان و عالمان بزرگ، نشانی از این قبیل باورها نبود.
در قرن سیزدهم، مسأله قاسم الارزاق بودن امام علی (ع) توسط یک نویسنده سطح پایین که نامش در منابع معمول علمای شیعه هم نیامده، مطرح گردید. وی عبدالرحیم بن محمد باقر قراباغی بود که رساله ای در باره اوصاف امام و صفت قاسم الارزاقی آن حضرت نوشت. در واقع، پس از آن که در آثار شیخ احمد احسایی، امام علی، در مقام علل اربعه عالم مطرح شده بود، طرح این مسأله از سوی پیروان وی، امر غریبی نبود. مهم این بود که کسی در میان توده های مردم، استدلالهای عوام پسند بیاورد و ضمن نشان دادن علاقه خاصش به اهل بیت و حبّ آنان، این مسأله را طبیعی و عادی جلوه دهد، چیزی که همه چیز شاهد آن است.
در زمینه بحث از قاسم الارزاق بودن امام علی (ع)، دو رساله داریم که هر دو مربوط به دوره میانی قرن سیزدهم هجری و در ادامه ماجرایی است که شیخ احمد احسایی مطرح کرده است. در این دوره، شخصی به نام عبدالرحیم بن محمد قراباغی داریم که عالم منطقه قره باغ بوده و سخت از این اندیشه و جایگاه برای امام علی دفاع می کرده و رساله کوتاهی در این زمینه نوشته است. در همین دوره، شخص دیگری به نام آخوند ملاقاسم بن اللهوردی موغانی، رساله ای علیه قره باغی نوشته و آن را به جعفر قلی خان بن مصطفی خان والی شیروان اهداء کرده است. این رساله دوم، در سال 1288 نوشته شده است. این دو رساله همراه با پنج رساله دیگر، یکی در معتقدات شیعی با عنوان عقائد الشیعه، دیگری رساله ای در عقل و جهل، سپس رساله ای در تجوید، و نیز رساله در بیان کلمات مشکله قران، و رساله ای منظوم در لغات مثلثه بدیعی است، در یک مجموعه به شماره 7398 در کتابخانه مرکزی دانشگاه نگهداری می شود.
خلاصه رساله قرا باغی
این رساله از ملاعبدالرحیم بن محمد باقر قره باغی است که نامی از وی در کتابهای تراجم نیافتیم. از رساله خود او و نقدی که پس از این خواهد آمد، معلوم می شود روحانی معروفی در آن منطقه در میان قرن سیزدهم هجری بوده و نفوذی درخور در آن ناحیه داشته است. وی از علاقه مند شیخ احمد احسایی بوده و دست کم یک بار در این کتاب از شرح زیارت جامعه او یاد کرده است. طبعا عقایدش هم به او نزدیک می باشد. منطقه قره باغ، منطقه ای شناخته شده حد فاصل دو جمهوری آذربایجان و ارمنستان است که تاکنون بر سر تسلط بر آن میان این دو کشور اختلاف وجود دارد. در این منطقه، ساکنان شیعه زیادی از دوره صفویه می زیستند، علاوه بر این که شماری از سنیان و نیز ارامنه در آن حضور داشتند.
قره باغی علت نگارش این رساله را درخواست شماری از محبان واقعی از وی برای نگارش کتابی « در بیان کیفیت اوصاف و مقامات جناب امیر الامراء و افضل الاوصیاء علی ابن ابی طالب… علی الخصوص قاسم الارزاق بودنش» دانسته، آن هم به گونه ای که «عوام فهم» باشد. از نظر وی، اصل اوّل همین است که علت ایجاد همه کاینات، از جمله رزق، محمد و آل محمد است. دلیل هم، «لولاک» و تعابیری مانند «فوّض الینا امور عباده» است. از آنجا که خداوند خود«بذاته مباشر این امورها نمی شود، والّا لازم می آید اقتران حدوث به قدیم، و این محال است، پس لابد است به فعل مباشر آنها شود، و فعل را لابد است از محلّ، و محلّ فعل الهی» که همان خلق و رزق و اماته و احیاء است، همان «مشیّت» است که عبارت از محمد و آل محمد است. البته، این مشیت، به استقلال نیست، بلکه به اذن خداست، نکته ای که مولف سعی می کند با گفتن آن، خود را از شرکی که به آن متهم می شوند، تبرئه کند.
اما این که خدا، این کارها، از جمله تقسیم رزق را به خود نسبت داده، دلیلش چیست؟ پاسخ می دهد، همان عدم استقلال پاسخ است. از یک طرف کار خداست، از طرف دیگر کار امام. تأکید این که «اعتقاد حقیر در این خصوص آن است که فیض از چیزی رزق و غیر آن از مبدأ و فیاض صادر می شود و بدون توسط به محمد و آل محمد می رسد، و بعد از آن به ملائکه عالیجاه و بعد از آن به سایر اشیاء؛ چه آنها قطب الاقطاب و عله الاصل هستند، و اگر بی توسط آنها می رسد، طفره در وجود لازم می آید و آن عین محال است». به گفته وی، وقتی امام علی(ع)، قسیم الجنه و النار هست، قاسم الارزاق هم هست. بنایش استفاده از اولویت است. در این زمینه، به برخی از روایات و آیات کلی هم تمسک می کند. برخی از این کلمات، عباراتی است که در خطبه البیان و موارد مشابه آمده است: «انا قدره المقتدره، أنا اسم الله و أنا آیه الله و امّی آیه اعظم منا». داستان سلمان که گویا مقصودش همان حکایت دشت ارژن است، و امام علی، سالها قبل از تولد در فارس، بر سلمان ظاهر شده و او را از دست شیر نجات می دهد، مستند دیگر اوست. موکّداً می گوید که «علی خدا نیست، بنده خداست»، اما این کارها به او سپرده شده است. به گفته او: «معنی ولی عبارت است از متصرّف در جمیع امور دنیوی و اخروی؛ خواه از قبیل رزق و حیات و خلقت و ممات، و اولی به تصرّف».
قره باغی از اشکالاتی هم که محتمل است، جواب می دهد. این که چرا علی قاسم الارزاق باشد، اما پیامبر خیر. پاسخ این است که این خصلت در رسول هم هست، اما تفصیلش در علی است. او مخالفانش را عوام دانسته می گوید: «بعضی از عوام کالانعام شنیدم که، پیش از ولادت علی و بعد از وفات او که قاسم الارزاق بوده؟ گفتم” عجب حیوانی! مگر نشنیدی که می فرمود، ما را قیاس به ناس مکنید، و حال آنکه گفته: کنتُ ولیّاً و آدم بین الماء و الطین. [10] حیات و ممات پیش آنها علی السویه است». بعضی دیگر از عوام گفت: پس اگر علی قاسم الارزاق است، چرا به دشمنان روزی می دهد؟ در نهایت تعجب شده گفتم: ای مسلمان! پس این بحث را به خدا کن. چرا کافران را و شیطان که عدو است نمی کشد، و روزی می دهد».
نتیجه بحث این که «بهرحال، عقیده بنده چنان است که جناب امیر ـ علیه السلام، قاسم الارزاق است و قاسم الجنّه والنار است به اذن الهی، به نهجی که آناً فآناً امداد از خداست و مخلوق از خالق خود مستغنی نخواهد شد والاّ فانی می شود؛ و اگر کسی علی را در این امورات بیان کردیم، مستقل داند، بنده او را کافر دانسته، به رطوبت ملاقات نخواهم کرد، و لعنت خدا و رسول را گرفتار باشد».
پاسخ های آخوند ملاقاسم موغانی
پاسخ های آخوند ملاقاسم موغانی به قره باغی، تفصیلی تر و طبعا عالمانه تر است. در باره وی هم چیزی نمی دانیم. جز این که موغان، همان دشت مغان امروزی است که نامش در بسیاری از مصادر به صورت موغان، موقان، و مغکان آمده است. بنابرین، این مجادله به نوعی بحث میان قره باغ و مغان است.
روشن است که در این بحث، موضع موغانی بر ضد قره باغی، در نفی تفویض و غلو است و در این زمینه می کوشد تا ادعاهای قره باغی را جواب دهد. به گفته او، موضع این شخص، در ادامه مفوّضه است که در فرهنگ شیعی، از عصر نخست، محکوم بوده اند. اینها دو گروه اند آنها که می گویند: «اوّل مخلوقی که خدای تعالی ایجاد نموده اند، محمّد و آل محمد است؛ و بعد جناب باری ایشان را اذن داده که جمیع ماسوای خودشان را خلق کرده، و تدبیر امورات این عالم از احیا و اموات و تقسیم روزی و کلّ ما کان او یکون، به مشیّت محمد و آل محمد نهاده»، و گروهی که « خصوص قسمت روزی را بر ایشان تفویض نموده، و اذن داده» است. به نظر وی، مفوضه که اوائل اسلام بودند، به تدریج «در میان اهل اسلام مضمحل» شدند، اما «در این عصر، و ایام بعضی کسان جهت جلب حطام دنیای نافرجام، به احیای این عظم رمیم» پرداخته اند.
وی که خودش را قاسم بن الله ویردی موغانی نامیده، می گوید، ابتدا رساله ای به عربی علیه مفوضه نوشته بود، اما چون مردم از فهم آن قاصر بودند، آن را به فارسی درآورد و به مصطفی خان بن جعفر قلی خان والی شیروان تقدیم کرد.
در مجموع این رساله، برخی از پاسخ های او کلّی و فراگیر است، و پاسخ های دیگر، در باره موارد خاصی است که قره باغی به موردی استناد نموده است.
موغانی می گوید، اصل پذیرفته شده این است که در اصول دین، نمی توان به اخبار آحاد یا همان خبر واحد، استدلال کرد، در حالی که غالب بلکه همه مواردی که قره باغی به آنها استناد کرده، بر خلاف این اصل است: «رساله این آخوند، من اوّله الی آخره، مشحون است از اخبار آحاد؛ و حجّت او پیش علما در مسایل عقلیه ممنوع است».
نکته دیگر این است که روش قره باغی، یک روش قرآنی نیست، یعنی گویی «قرآن را حجت نمی داند» و در عوض سراغ روایات آحاد رفته است. این خلاف توصیه رسول است که تمسّک به قرآن و حدیث را در کنار هم آورده است. نکته مهم تر این که به گفته موغانی، حدیث باید مطابق قرآن باشد، و اگر برخلاف آن باشد قابل قبول نیست. به گفته وی، آنچه قره باغی از اخبار به آنها استناد کرده « همه مخالف نصّ قرآن است».
وی پس از بیان این اصل کلی، بند بند عبارات قره باغی را نقل و نقد می کند. دقت وی در این نقد، در مقابل کلی گویی های قره باغی، قابل توجه بوده، و نشان از آن دارد که ناقد، با مبانی علمی بحث آشنایی دارد. در عین حال، لحن او نسبت به قره باغی تند بوده و مرتب تأکید بر بی سوادی و کم فهمی او دارد. وی در بررسی های موردی، همچنان روی این که موضع قره باغی، یک موضع اخباری است، و حتی در اصول دین هم، تابع اخبار آحاد است تأکید دارد. «آخوند رساله خودش را پر کرده است از اخبار آحاد». به گفته او، این آخوند، هم اخباری است و هم از مفوضه. او اخبار را به گونه ای معنا می کند که مستقیما به اثبات مذهب مفوّضه می انجامد: « اگر به عموم و اطلاقش گذارده شود، اثبات مذاهب مفوّضه لازم می آید». البته که آخوند قبول ندارد که تفویضی است، اما به گفته موغانی او در عمل چنین است. وی برای اثبات سخن خود به شرح معنای تفویض می پردازد، از سستی استدلالهای او یاد می کند و این که چطور وقتی در روایت آمده است که خداوند خطاب به رسول فرمود من جهان را به خاطر تو خلق کردم، باید از آن این طور فهمید که تقسیم ارزاق بدست امام علی علیه السلام است! اینجاست که لحن ملاقاسم تند شده می نویسد: «خلق شدن اشیاء جهت جناب پیغمبر ـ صلی الله علیه و آله ـ مستلزم این نیست که رزق را جناب امیر ـ علیه السلام ـ قسمت کننده باشد، و هیچ بی فهم این مراد را از این کلام نمی فهمد؛ و نمی دانم آیا قوّه مدرکه آخوند معیوب است یا فکرش در خوردن نان حلوا بود، و غفلتا این کلام از او سر زده» است. در این موارد است که تعابیر او علیه آخوند قره باغی تند می شود: «ای برادران! وفقکم الله! به دیده ی بصیرت نظر کنید به مذهب این خیره سر خالی از فهم»!
موغانی باطن عقیده این آخوند، به رغم انکار ظاهری، همان تفویض می داند و خطاب به او می گوید: «ای آخوند! از قهر قهّار بترس، و از جناب سید کاینات شرم کن و از حضرت علی المرتضی و باقی ائمه هدی خجالت بکش، و از این طریقه باطله که راه ابلیس و حسین بن منصور حلاج و تابعانش هست برگرد و توبه کن». وی رفتار وی را عوامانه و بیشتر برای جذب عوام می داند و به او می گوید: « جهت جیفه دنیای دنی و ریاست و بزرگی چند روزی که اکثر اهل قراباغ که از علم و دانش بی بهره و عوام صرفند، از راه برده به ضلالت و گمراهی انداختی». وی به دنبال مطالب قره باغی، مطالبی در باره تعریف و ماهیت رزق بدست داده و اظهارات قره باغی را به سخره می گیرد. بر اساس تعریف او، اگر همه این افعال و تقسیم رزق با معنایی که برای آن کرده، کار امامان باشد، معاصی عباد هم باید کار ائمه باشد، و بدین ترتیب سوال این است که «تو را قسم می دهم به ذات پاک ذوالجلال که دلت چه نحو روا داد که جناب ولایت مآب را به قاسم معاصی نسبت دادی؟ ظاهرا عرض این مرد این است که هیچ فعل از افعال از عباد صادر نمی شود مگر به قسمت آن مولا». وی از این که عوام قره باغ، تابعیت کورکورانه از قره باغی می کنند، با مخاطب قرار دادن او با این تعبیر که «ای بی فهم کودن!» می نویسد: «تعجب از اکثر ابنای این زمان خصوصا مریدان و دوستان احمقان نادان این قسم قباحت و بدیهی و سخنان منکر او را نمی فهمند، و فرق میان حق و باطل نمی کنند».
از دیگر ادلّه قره باغی روایت «أنا و علیّ من نورٍ واحد» است که باز به روش کلی گویانه خود آن را هم دلیل قاسم الارزاق بودن امام گرفته، و مرغانی به پاسخ گویی به او پرداخته است: «واضح و هویدا گردید از اتحاد نور ایشان مستلزم این نیست که در جمیع امور مشترک باشند». نمونه دیگر استناد به «السلام علی نعمه الله علی الابرار و نقمه الله علی الفجار» است که به گفته قره باغی، نشان می دهد «محمد و آل محمد سبب و واسطه است در وصول نعمت دنیوی و اخروی برای مؤمن و در وصول عذاب دو کونین برای کافر». موغانی این قبیل استدلال را «مزخرفات» می نامد و به پاسخگویی می پردازد؛ از جمله جوابها این که « هرگاه جناب رسول و اولاد طاهرین او، سبب وصول عذاب بودندی مر کافران را در دنیا، باید فردی از افراد کافران در روی زمین نمی ماندندی، زیرا که تخلّف مسبّب از سبب صورت ندارد».
ملاقاسم مرغانی، عبارات آخوند قره باغی را پراز غلط دانسته، می گوید این عبارات «مشابه قول آن مرد است که گفت خَسن و خسین هر سه دختران مغاویه اند. دیگری به او گفت که، ما کدام یکی غلط های تو را درست کنیم». سپس از این که دل به جوابگویی سپرده، و وقت برای این مطالب گذاشته می گوید: «من فقیر حقیر، تراب اقدام فاضلین و علمای شریعت ائمه طاهرین، هم چنین اگر هر یک مزخرفات آخوند را بیان نکنم، حمل به عدم فهم حقیر می شود، بلکه اکثر محبّان و دوستان و شیعیان جناب امیرالمومنین از جاده حق صراط مستقیم بیرون رفته، در چاه ضلالت و گمراهی افتد». وی همچنین از تأثیرگذاری این فرد روی مردم قره باغ یاد کرده است: «هم چنان که استماع می افتد که اکثر اهالی قراباغ به او تابع گشته، اسم او را نمی آرند، و آقا آقا خطاب می کنند؛ چنان که به ملای رومی مولانا خطاب می کنند با وجود آنکه آن به وحدت وجود قائل بود، این آخوند هم می خواهد که به مذهب که مفوّضه است رواج دهد؛ و اگر بیان نکنم تضییع اوقات و طول بلاطائل کرده. پناه می برم به خداوند قهّار از جرأت این شخص ناهموار».
آخوند قره باغی، برخی از مضامین روایی یا زیارت نامه ای را مطابق میل خود، حمل بر نظرش می کند، از جمله در باره خطاب «نقمه الله علی الفجار» آن را به سمت تأثیرگذاری تکوینی امام علی (ع) می برد، در حالی که نویسنده آن را اشاره به واقعه خندق و قتل مرحب می داند. سپس می گوید: «این است معنی زیارت، بدون کلفت و مشقت؛ و نمی دانم آخوند را هوش، مرده است، و یا غایت فهم او همین است که این معنی ظاهری را نمی فهمد، و حمل می کند به معنی دور از ذهن». و می افزاید: «ظاهر و هویداست سبب وصول نعمت، غیر ایصال و رساننده مقسم نعمت است».
ملاقاسم موغانی تأسف می خورد که وقتش را صرف این مزخرفات کرده است: «صد حیف از اوقاتی که به مزخرفات او صرف نمودم». وی نگران است که از این مطالب و برخی اخبار اینچنینی اصل اسلام از بین برود: «ای برادران! از خبر، بسا فسادی حاصل می شود که شعار اسلام و طریقه مسلمانی بالمرّه مضمحل می گردد، و طریقه غلاه و مفوّضه رواج می یابد». وی باورهای قره باغی را عین عقاید مفوضه می داند و پس از بیان مطالب وی می گوید: «این مذهب مفوّضه است که می گویند خدای تعالی محمّد و علی خلق نموده، و تدبیر این عالم کون و فساد را به ایشان تفویض کرد. و می توانم قسم یاد نمایم که این عین مذهب آخوند است».
پس از نقد استنادهای روایی او، به مطالب به اصطلاح فلسفی او در این باره می پردازد. خداوند که قدیم است، اگر خودش مستقیم مخلوقات و حادثات را خلق کند، لازمه اش اقتران حادث به قدیم است، و این محال است. پس لابد است که امامان در این میانه باشند! این خلاصه ادعای آخوند قره باغی است. ملاقاسم به تمسخر به این ادعا و ادله فلسفی آن پاسخ می دهد. «ای گمراه حق ناشناس! هم چنانکه اراده الهی تعلق گرفت به ایجاد فعل تکلّم در شجره و آن بلاتوقف متکلّم شد، همچنان تعلّق گرفته به ایجاد عالم موجود شدند؛ و کذا محیا و مرزوق گشتند، و این افعال متعلّق به مشیّت الهی اند نه نفس مشیّت اند؛ چنانچه از بعضی اخبار مفهوم می شود، و نه مشیّت الهی فعل الهی است، چنانچه این بی فهم می گوید بلکه این افعال همه اثر آثار ذات مقدّس و قدرت کامله و اراده مشیّت قدیم جناب باری. و آخوند فرق نکرده صفات ذات و صفات فعل؛ و ثانیا اراده و مشیّت باری تعالی را از صفات فعل قرار داده، و بدین مزخرفات مرتکب شده [است.»]
وی در این باره تفصیل داده و در نهایت نوشته است: «وباطل شد فهم آخوند که اراده و مشیّت را فعل حادث دانسته، و قیامش بر ذات قدیم محال است؛ پس لابد است برای او از محل، و محلّ او محمد و آل محمد است». وی می گوید: «این قول طریقه غلات و مفوّضه است که آخوند اختیار نموده، و کفر اینها از کفر ابلیس علیه اللعنه مشهورتر است». در اینجا عباراتی از صدوق و نیز برخی روایات که بر ضد مفوضه و غلات است، آورده است. با این حال باز به نقد مطالب قره باغی در باره این که ارکان عالم چهار است، خلق و احیاء، و ممات و رزق و این که خداوند خودش، مباشر این امور نمی گردد، بازگشته و پاسخ های دیگری آورده و به شرح چندین فسادی که از گفته بر می آید، پرداخته است.
موغانی در باره روایاتی که در این زمینه آمده توضیح می دهد که «از این قبیل، اخبار بسیار [هست] که دلالت دارند که مقصود اصلی از ایجاد این عالم محمد و آل محمد است؛ [اما] از افضلیت ایشان لازم نمی آید که ایشان مؤثر باشند در این ارکان اربعه؛ چنانچه این بی فهم این کلام را به او حل و صرف نموده» است. به گفته وی، اگر نتایج ظاهری آن روایت چنین چیزی باشد که این آخوند یعنی قره باغی خواسته، لازم است از دلالت ظاهری آنها عدول کنیم: «هرگاه فی الواقع دلالت ظاهری باشد، البته تأویل و از ظاهرش صرف باید نمود، به نحوی که مطابق باشد به عقیده مسلمین چه، جایی که این معنی اصلا محتمل هم نیست. و این تأویل در صورتی است [که] این زیارت نامه، صدورش از معصومین قطعی باشد. این ممنوع است؛ از خبر آحاد که مظنون الصدور باشد بیرون نیست، و سابقا معلوم شد که خبر واحد در این مقام حجت نیست. وجهش در اصول مبرهن است».
آخرین خطاب او این است: «و ای کودن خیره سر! و ای جاهل بی ثمر! از جهت حطام دنیا بی برگ و اثر بر این مزخرفات بی پا و سر مرتکب شده ای، و دل عوامان را [که] مانند هیچ اند، صید کرده ای، و از منتقم حقیقی و جناب رسول ـ صلی الله علیه و آله ـ و ائمه معصومین که پیشوایان دین اند، حیا و شرم نکنی، و جهت پنج روزه دنیای فانیه که ثباتی و بقایی ندارد، از راه جاده مستقیم ائمه اطهار ـ علیهم السلام ـ که راه هدایت است، دست برندار، و آن کسانی را که بر ضلالت و گمراهی انداخته ای برگردان و به راه حق برآر، که بلکه خداوند عالمیان که گناه تو از زمین و آسمان گران تر است بیامرزد».
وی این طریقه را طریقه حلاج و بایزید بسطامی و دیگر اکابر صوفیه دانسته و دلیل آن که وقت بر سر این مطلب گذاشته را این می داند که « چون این حقیر دید که این ملعون، اکثر اهل قراباغ را از دین برگردانیده، و داخل به دین خود و اهل ضلالت انداخته، بر خود واجب دیدم که آنچه از آیات قرآنی و احادیث نبوی ـ صلی الله علیه و آله ـ و ائمه طاهرین برخلاف این واقع گردیده، دوستان و شیعیان جناب امیرالمومنین را از این مذهب باطل آگاه و خبردار سازد تا به چاه ویل و گمراهی نیفتند».
وی باز روی ساختگی بودن اخباری که به آنها استناد کرده تأکید دارد و این که «باقی ادلّه اش همه اخبار موضوعه کاذبه مفوّضه است، و بعضی را از عایشه، و بعضی مخاطب به سلمان و جندب ـ علیهما الرحمه اند ـ و هیچ کدام از این اخبار در نظر اهل استدلال مناط و اعتبار ندارد، متوجه نشده و اوقات عزیز را به آن صرف ننمودم»
این رساله در دوازدهم جمادی الثانیه سال 1288 ق نوشته شده و کاتب آن کربلایی الله یار فرزند مرحوم مشهدی الله ویردی خیاری بوده است.
رساله در وصف امام علی علیه السلام و قاسم الارزاق بودن آن حضرت
آخوند ملا عبدالرحیم بن محمد باقر قره باغی
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.
اما بعد چنین گوید عبد مسکین خاکسار عبدالرحیم بن محمدباقر قراباغی:
تحقیقاً التماس نمودند برادران تحقیقی و محبّان حقیقی که چند کلمه در بیان کیفیت اوصاف و مقامات جناب امیر الامراء و افضل الاوصیاء علی ابن ابی طالب ـ علیه السلام ـ و علیه آلاف التحیه و الثناء مرقوم نمایم، علی الخصوص قاسم الارزاق بودنش بر وجه اختصار به نوعی که عوام فهم بوده باشد. بنابراین بر خود واجب و لازم انگاشته که چند ورق در نهایت اختصار بنویسم بر وجهی که از دلایل دقیقه و براهین حکمیه که عقول عوام الناس و اذهان قاصر از ادراک آن عاجز بوده باشد، ذکر بنمایم.
مقدمه
بدان علت ایجاد کاینات طرّاً باعث خلقت موجودات جمیعاً محمد و آل محمد است ـ صلواه الله علیهم اجمعین ـ چنانچه حق ـ جلّ و علا ـ فرموده: «لولاک لولاک لما خلقتُ الأفلاک» و در مقام دیگر فرموده: «خلقتُک لأجلی، و خلقتُ الأشیاء لأجلک»و قال امام ـ علیه السلام ـ: «اخْتَرَعنَا مِنْ نُورِ ذَاتِهِ وَ فَوَّضَ إِلَیْنَا أُمُورَ عِبَادِه [بحارالانوار: 26/14].
و از جمله کاینات و موجودات رزق است؛ و معنی رزق چیزی را گویند که بقای شیء به او موقوف بوده باشد. و این مختلف میشود به اختلاف مخلوقات، و به سبب زمان و مکان؛ چنانچه ارزاق در این دنیا برای اجسام گندم و گوشت و سایر مطعومات و مشروبات و ملبوسات است که هم چنین در آخرت به نهج دیگر است؛ چنانچه رزقِ عقل سکوت، و رزقِ ایمان عبادت، و رزقِ جهل، عمل معاصی است، و رزق کافران در آخرت، جحیم و زقّوم است و رزق مؤمن، لحم طیر و فاکهه و عسل مُصفّی و شراب طهور و غیر آنها «ما تَشْتَهِیهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْیُنُ» [زخرف: 71].
و بباید دانست که محمّد و آل محمد ـ صلّی الله علیه و آله ـ نور واحد است؛ چنانچه رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرموده: «یا علی من و تو از نور واحدیم». محمد و آل او سبب و واسطه است در وصول نعمت دنیوی و اخروی برای مؤمن، در وصول عذاب دو کونین برای کافر؛ چنانچه در زیارت امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ وارد است که: «السَّلَامُ عَلَى نِعْمَهِ اللهِ عَلَى الْأَبْرَارِ وَ نِقْمَتِهِ عَلَى الْفُجَّارِ».
و ایضاً رسول خدا(ص) فرموده «یا علی هیچ شئی به شئ دیگر نمیرسد، و هیچ شئی از شئی جدا نمیشود مگر به اذن من و تو و عالم قایم است به ارکان اربعه که آن خلقت و حیات و ممات و رزق است».
پس بعد از این، یقین بدان که خدای عزّوجلّ، بذاته مباشر این امورها نمیشود، والّا لازم میآید اقتران حدوث به قدیم، و این محال است، پس لابد است به فعل مباشر آنها شود، و فعل را لابد است از محلّ، و محلّ فعل الهی که شاهد برین قول خدای عزّوجلّ است که فرموده: «اللهُ الَّذِی خَلَقَکُمْ ثُمَ رَزَقَکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ» [روم: 40] مشیّت [است] که عبارت بوده باشد محمّد و آل محمّد ـ صلی الله علیه و آله ـ چنانچه خودشان فرموده: «نحن محالّ مشیّه الله»، و مشخص است به صاحب عقل سلیم که فعل بدون محل تأثیری ندارد.
پس از آنجا معلوم بوده باشد ما که قایلیم به این که جناب امیر، قاسم الارزاق است، یعنی به اذن و یا بر مشیّت سبحانی، نه به استقلال؛ والاّ به استقلال قایل شویم، نعوذ بالله عین غلوّ خواهد شد. خدا و رسول از او بیزار و هم چنین امیر المؤمنین از او بیزار و بری است و تو را قسم میدهیم به خدا و از تو انصاف میطلبیم. مییابیم در قران که خدا میفرماید: «قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ» [سجده: 11] و در بعضی جاها میفرماید: «اللهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها» [زمر: 42] گاه نسبت «اماته» را به خود میدهد و گاه به عزرائیل؛ همچنان است خلقت، چنانچه در بعضی جاها فرموده در مقام خطاب به عیسی ـ علیه السلام: «وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَهِ الطَّیْرِ» [مائده: 110] و گاهی به خود نسبت میدهد که چنانچه فرموده «اللهُ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ» [زمر:62] و باز فرموده: «وَ هُوَ الَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ» [مؤمنون:80] و جناب امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ فرموده چنانچه بعد از این حدیث را ذکر خواهیم نمود. «أَنَا أُحْیِی وَ أُمِیتُ» [بقره: 258] و جناب اقدس الهی فرموده: «هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّهِ الْمَتِینُ» [ذاریات: 58] و آن جناب میفرماید: «نَحْنُ قَسَمْنا بَیْنَهُمْ مَعِیشَتَهُمْ» [زخرف: 32]
[7] پس در آنجاها که ظاهر التناقض حاصل میشود، چه باید کرد؟
نعوذ بالله نمیتوانی بگویی که خدا حرف تناقض و بیهوده میزند. اگر گویی که عزرائیل مستقلا قبض روح میکند، و عیسی بر سبیل استقلال خلق طیر را میکند و جناب امیر بدون اذن و امر الهی قسمت معیشت و احیاء و اموات میکند، پس در این صورت تو کافر و غالی شدی و اگر میگویی نه هم چنین؛ بلکه خالق و رازق و محیی و ممیت خداست، مستقلاً و الکون، [اما] مباشر محمد و آل محمد است به اعانت حقّ عز و جل؛ پس میگوییم والله مقصود من همین است، چه طور در ائمه استقلال میدانم و حال آنکه میفرماید: «وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللهُ»؛ ولکن اعتقاد حقیر در این خصوص آن است که فیض از چیزی رزق و غیر آن از مبدأ و فیاض صادر میشود و بدون توسط به محمد و آل محمد میرسد، و بعد از آن به ملائکه عالیجاه و بعد از آن به سایر اشیاء؛ چه آنها قطب الاقطاب و عله الاصل هستند، و اگر بیتوسط آنها میرسد، طفره در وجود لازم میآید و آن عین محال است.[3]
علی قسیم الجنه و النار هست، پس قاسم الارزاق هم هست
سبحان الله تعجب از این است که بعضی از علما مقرّند، به آنکه جناب امیر قسیم الجنه والنار است، و پر مشخص است که رزق جنات اشرف و دائمی است نسبت به رزق دنیا واعجبا کسی که قادر شود به قسمت اشرف، قادر نمیشود به قسمت ادنی! و حال آنکه در احادیث و آیات در جای مکرر بعضی صراحت و بعضی بر سبیل تاویل، دال و مشعر بر این مطلب است.
از آن جمله مشهور است که روزی جناب رسول ـ صلی الله علیه و آله ـ را، عایشه در رخت خواب نیافت، و جستجوی آن جناب میکرد. ناگاه در پشت بام دید که آن جناب دست به دعا برداشته، دعا در حق امت خود میکرد و میکند، و جناب علی را شفیع خود کرده، عایشه تعجبانه گفت: یا رسول الله! علی را شفیع خود گردانی، و حال آنکه تویی رحمت للعالمین؟ جناب رسول ـ صلی الله علیه و آله ـ گفت: یا عایشه قدر علی نزد خدای عز و جل اعظم است. فرمود: یا عایشه از میان انگشت من نگاه کن. عایشه گوید: ناگاه دیدم علی در مابین زمین و آسمان، دست راست به یمین و یسار و جنوب و شمال میبرد و میآورد و گفتم: یا رسول الله، علی چه کار میکند؟ فرمود: رزق خلایق را قسمت میکند. و خدای تعالی میفرماید: «وَ قالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللهِ مَغْلُولَهٌ غُلَّتْ أَیْدِیهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ یُنْفِقُ کَیْفَ یَشاء» [مائده: 64]
و این آیه در باطن دلیل بر این مطلب است؛ چرا [که] ید عبارت است از جناب امیر؛ چنانچه در زیارت خود آن جناب است که: «السَّلَامُ عَلَیْکَ [یَا عَیْنَ اللهِ النَّاظِرَهَ] وَ یَدَهُ الْبَاسِطَهَ» [بحار الانوار، ج 97، ص 305]
و دیگر جا فرموده: و یهودی امّت آن کسانند که منکر فضایل او بشوند، و در این خصوص احادیث بسیار وارد شده است؛ و جناب صادق ـ علیه السلام ـ فرموده: یا مفضل، لو تدبّر القران شیعتُنا، لما شکّوا فی فضلنا. [الهدایه، ص 419] یعنی ای مفضل هرگاه تدبیر کنند شیعیان قرآن را، هرآینه شک نمیکنند در فضایل ما. و ایضاً فرمود: قرار دهید برای ما حدّی که به او رجوع خواهیم کرد و بعد از آن هر چه از فضایل در حق ما میتوانید بگویید. و آن جناب فرموده: ویل برای کسی که انکار کند فضل ما را.
و یقین است که اگر قایل بشویم به آنکه آن حضرت قاسم الارزاق است، فضل است و انکار او باعث ویل خواهد شد. اما آنچه به آن جناب «یدالله» اطلاق میکنند، از جهت او بروز سطوت و ظهور نعمت و اظهار قدرت در مابین الجوارح از ید بیشتر حاصل شود، و رتق و فتق الهی و بروز قدرت سبحانی از آن جناب ظاهر شد، لهذا اطلاق به او منتهی میشود؛ چنانچه فرموده: انا قدره المقتدره، أنا اسم الله و أنا آیه الله و امّی آیه اعظم منا؛ و چون همه اشیاء در نظر او به قدر درهم است در نظر ما، و ناظر کل اشیاء است، هیچ چیز از جواهر و اعراض و از بسایط و مرکبات و از غیبت و شهادت از او غایب نیست، چنانچه از خدا غایب نیست. از این جهت عین الله است، و چون راعی ربّ العالمین است، و اوامر و نواهی از او صادر میشود، چنانچه خدا میفرماید: «هذا کِتابُنا یَنْطِقُ عَلَیْکُمْ بِالْحَقِّ»: [جاثیه: 29]
آن حضرت فرموده که آن کتاب منم، لسان الله میگویند، حق عزّ و جلّ فرموده و در حدیث قدسی: «عبدی أطعنی حتى أجعلک مثلی انا أقول للشیء کن فیکون، أجعلک تقول للشیء کن فیکون».
[8] و ایضاً فرموده: «لا یزال العبد یتقرّب إلیّ بالنوافل [حتّى أحبّه، فاذا أحببته] کنتُ سَمعهُ الذی یَسمع به و بَصَره الّذی یبصر به، و لسان الذی ینطق به. [کافی: 2/352]
چنانچه برای سلمان اتفاق افتاد، و مرغ را که از هوا میپرید آورد، در حالتی که بریان شده بود، و مهمانش خورد و استخوانها را جمع کرد، زنده گردانید، دوباره پرید؛ چه جای ائمه ـ علیهم السلام ـ بوده باشد.
آیا حدیث بساط را ندیده و نشنیدهای که عقول در ادراک آن متحیّر است؟ شیخ راویت میکند در شرح زیارت که جناب امیر در بیان مقام خود میفرماید که: یا سلمان و یا جندب، منم آن کسی که حمل کردم نوح را در سفینه، و من آوردم یونس از شکم ماهی، و منم آن کسی که موسی بن عمران را از دریا گذرانیدم، و منم آنکه ابراهیم را از آتش نمرود نجات دادم، و منم خضر معلم موسی، و منم معلم سلیمان و داود، و منم تکلّم کردم به لسان عیسی در گهواره، و منم آدم و منم نوح و منم ابراهیم و منم موسی و منم عیسی و منم محمد؛ منتقل میشوم در صورتها به هر نهجی که میخواهم. اگر ظاهر میشدم در یک صورت خلایق هلاک میشدند، و میگفتند که این خداست که متغیر نمیشود، و منم بنده خدا و از بندگان خدا، و مرا خدا مگویید و بگویید در حق ما ازفضایل هر آنچه خواهید، و نمیتوانید رسید به کنه ما، و عُشری از عشار مقامات ما نمیدانید، و ما امناء خدا و لسان خدا و عین خدا هستیم؛ به سبب ما خدا اهل عذاب را عذاب میدهد و اهل ثواب را ثواب میدهد. هر که بگوید این طور میشود و یا شک کند، هر آینه آن شخص نجات یافته است، و هر که شک کند و عناد نماید و یا توقف کند و یا متحیّر باشد، مقصر و ناصبی است. یا سلمان و یا جندب من مردهها را زنده میکنم، و زندهها را میمیرانم به اذن پروردگار خودم، و من خبر میدهم آن چیز را که در قلب پنهان میکنند و ائمه و اولادان من مثل من است و متفرقه در میان ما نکنید. به درستی که ما ائمه در هر زمان و در هر صورت که میخواهیم ظاهر میشویم. ما وقتی که شئی را میخواهیم خدا هم میدهد. پس ویل باز ویل برای کسی که انکار فضل ما نماید. هر که از این چیزها را انکا ر کند، تحقیقا قدرت خدا را انکار کرده. و این حدیث تمام شد.
باز آن حضرت فرموده که: و لاتصغّروا عظمه الله، یعنی عظمت خدا را کوچک نکنید. ای برادران دینی! علی خدا نیست؛ بندهای است از بندگان. بلکه گفته: «أَنَا عَبْدٌ مِنْ عَبِیدِ مُحَمَّدٍ» [بحار الانوار، ج 3، ص 273]، ولکن کار خدا میکند؛ چنانچه از احادیث گذشته معلوم میشود. مثلی برای این مطلب بشنو مثلاً: «وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلى» [نحل: 60]
آهنی را به آتش انداخته، به حدّی که فعل نار که حرارت است، در او مستقر باشد. و بعد از آن، آن آهن را بیرون بیاوری، بر هر چیزی که میرسد، میسوزاند، مثل خود آتش. حالا اگر بگویی آتش، راست است و اگر آهن میسوزاند باز صادق؛ اگرچه حقیقتاً احراق از نار است. مقام ائمه مثل حدیده مهمات به نار است، به امیرالمؤمنین میدهی حقیقت است بعد از حقیقت؛ ولکن هم چنانچه نار حقیقی دست از امداد آهن بکشد، اصلاً تأثیر ندارد، و هم چنین اگر واحدی که یک لحظه فیض را از امیر و سایر ائمه قطع کند دفعتاً لاشئی محض شود: «وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللهَ رَمى» [انفال: 17]
ای بیچاره! رزق را میکائیل موکل است مگر امیر از او کمتر است، و حال آنکه مباشر رزق میکائیل است به واسطه امیر؛ حضرت گفته: رباعی: ترای العین فیهم قدرت الرب تارهً/ و اخری کما فی الناس من بشره. فهم عله الایجاد و الله موجد بهم. قال للأشیاء: کونی فکانت.
الحاصل معنی «الولی» عبارت است از متصرّف در جمیع امور دنیوی و اخروی؛ خواه از قبیل رزق و حیات و خلقت و ممات، و اولی به تصرّف.
امام را باید به این طریق بشناسی که هیچ چیز از او غایب نیست از سرایر و ضمایر؛ چه او از جمیع مخلوقات اعلی و اشرف است، و فوق و به دلیل عقلی هر مافوق محیط و دارای جمیع ماتحت خود میباشد. [9] و امام را به هیچ چیز قیاس نتوان کرد چنانچه جناب امیر ـ علیه السلام ـ فرموده: یا سلمان، مَیّتنا لم یَمت، و غایبُنا لم یغب، نحن لا نقاس بالناس، نَزّلونا عن الرّبوبیه، و قولوا فینا ما شئتم. پس امام ـ علیه السلام ـ اذن صریح و عام داد که تا خدا نگوئیم و تنزل کنیم او را از ربوبیت و هر چه از علو شأن میتوانیم بگوئیم.
و شیخ در شرح زیارت خود، و دیلمی در شرح ارشاد، از اخطب خوارزمی که اعظم مشایخ عامه است ذکر میکند که، عبدالله بن مسعود روایت کرده که رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود: وقتی که خدا آدم را خلق کرد و روح به بدن او داخل کردم، آدم عطسه نمود، حمد الهی را به جا آورد، و خداوند عالم وحی کرد که یا آدم! حمد کردی به عزّت و جلالت خود قسم میخورم که هرگاه او بنده من نبود، شما را و نه زمین و آسمان و نه لوح و قلم و نه جنت و نار را و نه هیچ چیز را خلق نمیکردم. آدم عرض کرد که آنها از صلب من خواهد شد. فرمود: بلی و خداوند عالم گفت یا آدم سر بردار و بر بالا نظر کن آدم سربرداشته و بر بالا نظر کرد ناگاه دید که در عرش نوشته: لا اله الا الله، محمد نبیّ الرحمه و علی مقیم الحجه، هر که حق علی را فهمید پاک شد، و هر که انکار کرد خاسر شد. قسم یاد کردهام به عزّت و جلال خودم که داخل نکنم به بهشت مگر کسی علی را اطاعت کرده، اگرچه به من عاصی باشد، و داخل نکنم به جهنم مگر کسی را که عاصی شده باشد علی را، اگرچه به من اطاعت کرده باشد.
خلاصه مطلب باید در میان خلایق، کسی که جامع این صفات و دارای این مقامات بوده باشد، از بابت لطف که واجب عقلی است، خدای لم یزل و لایزال خلق کند، چنین مخلوق را امام، و قطب میگویند. اگر شما غیر از علی کسی نشان بدهی که این اوصاف در او جمیع بشود ما هم معترف میشویم، و حال آنکه غیر از علی ـ علیه السلام ـ نیست و نخواهد شد.
[حاشیه: القائم المنتظر المهدی المرجی، الذی ببقائه بقیت الدنیا، و بیمنه رزق الوری و بوجوده تثبت الارض و السماء]. رباعی:
در مهد حق شاهد مشهود علی است در جلوه گه وجود، موجود علی است
در جلوه گه وجود حق جلوه نمود آن کس که نه بود جلوه بنمود علی است
خدا فرموده: لو لا محمد لما خلقتُ علیا، و لولا علی، لما خلقت محمدا. اگر محمد نمیبود، علی را خلق نمیکردم، و اگر علی نمیبود، محمد را خلق نمیکردم. اگر این حدیث را بیان و توجیه کنیم، میترسم مقصود که اختصار است از دست برود.
و این را بدان که فیض از جناب رسول ـ صلی الله علیه و آله ـ به جناب امیر میرسد؛ چنانچه گذشت که امیر ـ علیه السلام ـ فرمود که، من بندهای هستم از بندگان محمد ـ صلی الله علیه و آله ـ پس بنابر این، اگر بحث کنی که چرا نسبت قاسم الارزاق را به رسول ـ صلی الله علیه و آله ـ ندادی، میگویم خدا و رسول و شماها را نسبت قسیم الجنّه و النار را چرا به پیغمبر نمیدهی، هر چه جواب میگویی همان جواب بنده است مثل تو؛ و لکن این معارضه به مثل است، و تحقیقش این است که جمیع اوصاف کمالیه که مذکور شد، همه در پیغمبر که در مقام نبوّت بود بر سبیل اجمال و ابسط، در جناب امیر ـ علیه السلام ـ که مقام ولایت است بر سبیل تفصیل، و بُرُوز نبوّت در ولایت خواهد شد؛ و نبوّت در مقام ماده، اَب و پدر است، چنانچه ولایت در مرتبه صورت و اُمّ است، و الوان و اشکال و اختلافات در صورت حاصل میشود، و بُروزش در اوست؛ لهذا پیغمبر ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود: یا علی! أنا و انت أبوا هذه الامّه.
و در اینجا معلوم میشود معنی آنکه گفتم، اگر علی نمیبود، محمّد را خلق نمیکردم. از این جهت است که در کتب تواریخ و احادیث و آنچه از شجاعت و سخاوت و صلابت که در خصوص امیر ـ علیه السلام ـ ذکر شده، و در خصوص رسول نشده، از جهت اهتمام، و جناب پیغمبر فرمود: «یا علی در خدا و در من آنقدر اختلاف نکردهاند که در تو کردهاند.»
بعضی از عوام کالانعام شنیدم که، پیش از ولادت علی و بعد از وفات او که قاسم الارزاق بوده؟ گفتم” عجب حیوانی! مگر نشنیدی که میفرمود، ما را قیاس به ناس مکنید، و حال آنکه گفته: کنتُ ولیّاً و آدم بین الماء و الطین. [10] حیات و ممات پیش آنها علی السویه است.
روزی جناب امیر ـ علیه السلام ـ داخل شد به مجلس پیغمبر. همین که دید گفت: مرحبا به کسی که خلق شده پیش از پدرش به قدر چهل هزار سال.
شیخ بهایی در کشکول نوشته که روزی جبرئیل پیش پیغمبر ـ صلی الله علیه و آله ـ تشریف داشت؛ ناگاه جناب امیر ـ علیه السلام ـ داخل شد؛ جبرئیل دفعتاً برخاست و اکرام کرد. رسول ـ صلی الله علیه و آله ـ گفت: یا جبرئیل! سبب احترام چه بود؟ گفت: این جوان معلم من است، وقتی که خدا مرا خلق کرد. فرمود: من کیستم و تو کیستی و اسم من چیست و اسم تو چیست؟ من عاجز ماندم. ناگاه دیدم این جوان آمد گفت: در جواب بگو تو ربّ منی و من عبد تو هستم؛ اسم تو جلیل و اسم من جبرئیل؛ پیغمبر ـ صلی الله علیه و آله ـ گفت: یا جبرئیل عمر تو چه قدر هست؟ گفت یک ستاره است که در سی هزار سال یک دفعه طلوع میکند، من او را سی هزار مرتبه دیدهام. رسول ـ صلی الله علیه و آله ـ گفت: آیا آن ستاره را میشناسی؟ عرض کرد: بلی جناب رسول ـ صلی الله علیه و آله ـ عمامه علی را از پیشانی بلند کرد، آن ستاره را نمایان دید.
بعضی دیگر از عوام گفت: پس اگر علی قاسم الارزاق است، چرا به دشمنان روزی میدهد؟
در نهایت تعجب شده گفتم: ای مسلمان! پس این بحث را به خدا کن. چرا کافران را و شیطان که عدو است نمیکشد، و روزی میدهد. تو همه چنین است که خیال میکنی که این دنیا مقام امتحان است و جبری در این جا نمیشود! آیا نمیدانی که قاسم الارزاق خودش در مدت عمر، هفده من سنگ مکه از جو خورد. [در حاشیه: در موضوع بودن این حدیث شکی نیست، به جهت آنکه در روزی نیم مثقال میشود در مدت شصت و سه سال بلکه کمتر].
و خدا میفرماید اگر مال دنیا در نظرم به قدر هر مگس قدری داشت، هرگز به کافران یک جرعه آب نمیدادم.
بههرحال، عقیده بنده چنان است که جناب امیر ـ علیه السلام، قاسم الارزاق است و قاسم الجنّه والنار است به اذن الهی، به نهجی که آناً فآناً امداد از خداست و مخلوق از خالق خود مستغنی نخواهد شد والاّ فانی میشود؛ و اگر کسی علی را در این امورات بیان کردیم، مستقل داند، بنده او را کافر دانسته، به رطوبت ملاقات نخواهم کرد، و لعنت خدا و رسول را گرفتار باشد.
و معنی آنکه حضرت «أنا خالق السموات و الارض، و أنا مدبر الامور، و منم محیی و ممیت» و سایر آنها، ما ذُکِر، برای صاحب ذهن سلیم معلوم خواهد شد، به شرط انصاف و به شرط عدم عناد.
و به هر صورت هرگاه میخواستم که این مطالب را به سیاق دیگر که مشتمل باشد، به ادلّه و براهین حکمیه و آیات و احادیث متیقنه بیان بکنم، هرآینه کتاب مبسوطی میشد که اکثر عقول شاغبه از ادراکش ذاهل شده، از خودش غافل میبود، علاوه در بعضی اذهان آنقدر شرحی نبود که قابل استماع آنها بشود، و مع ذلک «کلّما لایقال» و «کلّموا الناس علی قدر عقولهم» در پیش نظر من بود؛ مع هذا وعده چنین بود که بر سبیل اختصار و بر سیاق عوام فهم مرقوم بشود.
و وصیت میکنم بر صاحبان طریق غرّای محمّدی ـ صلی الله علیه و آله ـ [و] شریعت علوی که هر وصفی از اوصاف ائمه ـ سلام الله علیهم اجمعین ـ ذکر بشود و یا از کتابی ببیند، پس فهمید فنعم التوفیق، و اگر خدا نکرده نفهمید، تکلیفش سکوت است؛ مبادا انکار کند که مستحق ویل بشود؛ و از خدا استدعا نماید که بفهماند، و جدّ و سعی هم بکند. خدا فرموده: من جاهد «فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا» [عنکبوت: 69] و اگر در این دنیا نفهمید، قطعا در آخرت خواهد فهمید و یافت: «وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا» [اسراء: 85] و عدم فهم دلیل عدم نیست.
تمّت رساله بعون الله توفیقه والسلام.
رساله آخوند ملا قاسم ابن الله وردی موغانی در ردّ بر رساله ملاعبدالرحیم قراباغی
بسم الله الرحمن الرحیم
در ردّ رساله ملاعبدالرحیم قراباغی که عالیجناب فضایلمآب آخوند ملاقاسم ابن الله ویردی موغانی نوشته، حقیقت جوابهای شافی و ردّهای واقعی بیان فرموده.
هذا رساله [11] آخوند ملاقاسم فی ردّ رساله ملاعبدالرحیم قراباغی
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله رب العالمین، و الصلاه و السلام علی اشرف الاولین و الآخرین، محمّد صلی الله علیه و آله الطاهرین و رضی الله عن اصحابه المرضیین و علماء العاملین الی یوم الدین.
غلات و مفوّضه دو دستهاند
اما بعد؛ به مسامع ارباب دانش و ذکا میرساند، و علمای دین دار و فقهای عالی مقدار فساد مذهب غالین و مفوّضه را در کتب خودشان ثبت و تحریر نمودهاند، و عموماً حکم قطعی کردهاند که طریقه ایشان بر دو قسم است:
یکی اینکه جمعی از آن طایفه میگویند، اوّل مخلوقی که خدای تعالی ایجاد نمودهاند محمّد و آل محمد است؛ و بعد جناب باری ایشان را اذن داده که جمیع ماسوای خودشان را خلق کرده، و تدبیر امورات این عالم از احیا و اموات و تقسیم روزی و کلّ ما کان او یکون به مشیّت محمد و آل محمد نهاده، و ایشان را «علی کل شئ قدیر» میدانند.
و جمعی دیگر از مفوّضه بر آن رفتهاند که خصوص قسمت روزی را بر ایشان تفویض نموده، و اذن داده. و ابتداء حدوث این بدعت از عبدالله بن سبأ سر زد، و جناب امیر او را به آتش سوزانید، و بعد بنابر اینکه «یَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ» [شعراء:224] جمعی از غاویان اختیار این طریقه نمودهاند تا در عصر ائمه ـ علیهم الصلاه و السلام ـ به حد اشتهار رسید. و حضرت صادق ـ علیه السلام ـ و باقی ائمه ـ علیهم السلام ـ این طایفه را لعن نموده و بیزاری کرده اند؛ و بعد علمای اسلام که حجت الله اند، بعد از ائمه اطهار، حکم به کفر و نجاست ایشان کردهاند.
در روزگار ما مفوضه احیا شدهاند
و از سیاست پادشاهان اسلام، و هیبت علمای عالی مقام، این دو طریقه در میان اهل اسلام مضمحل شده بود؛ اما در این عصر، و ایام بعضی کسان جهت جلب حطام دنیای نافرجام، به احیای این عظم رمیم و مسبّت! قدیم سعی نموده، و روایات موضوعهی مفوّضه را به سلک روایات صحیحه در میان آورده، و بعضی از عوام تابع این کسان ناکسان شدهاند، و در میان یکدیگر مباهات و افتخار میکنند که مولای ما علی بن ابی طالب ـ علیه السلام ـ به این اوصاف متّصف است که در هیچ مخلوقی متصور نیست.
و این بیبضاعت جانی قاسم ابن الله ویردی موغانی، در بطلان کیش مفوّضه رساله به لغت عربی نوشته بودم، اما اکثر انام از فهم آن عاجز و از درک مقاصدش قاصر بوده اند؛ لهذا مخدومنا المعظم و ملاذنا المکرم، البازل العالم و العارف، یک جهت به اخلاص حضرت سید بنی آدم، الخاقان ابن الخاقان اعنی جعفر قلی خان ابن الارشاد الاکمل مصطفی خان الوالی الولایه الشیروان؛ بیت:
جهان تا هست اقبالش جهان باد |
بهار عمرش ایمن از خزان باد | |
نشاط آباد ملک اقتدارش |
کشیده قاف تا قاف جهان باد | |
بهر جانب که عزمش روی آورد |
ظفر همدوش نصرت هم عنان باد | |
ز دستور ارسطو رای ملکش |
جهان را کامرانی جاودان باد | |
زتدبیر قضا تقدیر را شیر |
همیشه ملک ملّت در امان باد | |
جوار آید ز مسند بزم دانش |
نخستین عقل اول ترجمان باد | |
چو در معنی دعای کاینات است |
ملک را قول آیین بر زبان باد |
این حقیر را فرمودهاند که به رساله عبدالرحیم قراباغی که در ترویج این مذهب و تصحیح این مطلب نوشته است، «ردّ جواب به وجه صواب» که طریقه متشرعین است، نوشته شود. بنابر اینکه المامور معذور، مع وفور موالفات روزگار و کثرت اشتغال، و فی البال شروع شد و من الله التوفیق و العنایه.
[اخبار آحاد در اصول دین حجیت ندارد]
مرجع در پیش جمیع حَمَلهی علم، اثبات مسایل شرعیه عقلیه، به یکی از این چهار دلیل میشود: اول کتاب ربانی که مرجع باقی همه بر اوست؛ دوم اجماع امت سید المرسلین؛ سوم دلیل عقلی که مقدماتش صحیح باشد [12] و احتمال خطا در او نرود؛ چهارم اخبار متواتره که دلالتش واضح باشد.
و اما رساله این آخوند، من اوّله الی آخره مشحون است از اخبار آحاد؛ و حجت او پیش علما در مسایل عقلیه ممنوع است.
تعجب از آنکه آخوند را از آیات الهی اصلاً شاهدی ندارد، و یا سببش این است که قرآن را حجّت نمیداند ـ نعوذ بالله ـ یا در فرقان مجید هیچ اشاره بر مدعای ندارد، بلکه محکمات آیات قرآنی دالّ است برخلاف مدعای او؛ و مع هذا آداب آخوند عمل به روایت است؛ پس چرا به این روایات عمل نمیکنند که حضرت سید المرسلین در حین رحلت فرموده: «من دو شئ ثقیل برای امت نهادم، یکی کتاب الله، دیگری عترت و ذرّیت خودم، هر کس به این دو تا تمسک کند، هرگز گمراه نمیشود، اینها از یکدیگر مفارقت نمیکنند تا وارد شوند به حوض اکبر».
و مراد از عترت، قول عترت است، و باید بنابر عدم مفارقت ایشان از همدیگر، قرآن مصدّق حدیث ائمه اطهار باشد، و احادیث ائمه مصدّق قرآن باشد؛ و این احادیث که آخوند نقل کرده است، هرگاه از معصوم صادر میبود، باید کلام الهی مصدق او میشد؛ و مع هذا این اخبارها همه مخالف نصّ قرآن است.
حدیث باید موافق قرآن باشد
و نیز چرا به اخبار مستفیضه که از ائمه اطهار روایت شده عمل نمیکنند، بر این مضمون «هر چیزی که مخالف قرآن باشد او را بزنید به دیوار»، و در بعضی آنها بر رویش رد کنید. تعجب در اینکه خدای تعالی میفرماید: «ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْءٍ» [انعام: 38] و فیه «تبیانا لکل شئ» [نحل: 89]
و هرگاه این امر عظیم یعنی خدای تعالی محل مشیّت خودش را محمد و آل محمد قرار داده باشد، و ایشان هر چه خواستند ایجاد خلق کردهاند، و ایشان هستند تدبیر اهل عالم، پس چرا این امر خطیر را در قرآن بیان نفرمودهاند تا از اعتقادات مسلمانان باشد.
و چون این دو دسته [از مفوضه تعریف] شد حالا شروع میکنم به قول آخوند.
[آغاز نقد مطالب آخوند قراباغی]
قال عبدالرحیم الراغب عن الرحیم: «بدانکه علت ایجاد کاینات طرّاً و باعث خلقت موجودات جمیعاً محمد و آل محمد است؛ انتهی».
بدان که، [مراد] از این علّت [می تواند] علت فاعلی است یا علت غائی؛ و اولی هر چند مراد اوست، چنانچه از دلیل عقلی مستفاد میشود، و مرجّح مذهب مفوضه را لازم میگیرد، لیکن دلیلش که حدیث «لولاک» و «خلقتک لاجلی» مطابق مدلول نمیگرد[د]، پس [= چون] مرادش علت غایی است؛ یعنی مقصود و مطلوب بالذات از خلقت مکونات جهت ایجاد وجود اشرف محمد و آل محمد است، نه خود این عالم فی نفسه مقصودند؛ و مراد خداوند عالم اظهار فضل و کمال ایشان ذی شأن [علیهم السلام] است.
و این مدعا هرچند مسلم کلّ است، لکن مدعای آخوند اعمّ است از دلیل، و دلیل اخصّ است از مدّعا به دو وجه:
وجه اوّل حدیث قدسی لولاک که دلیل اوست، بر اثبات این مدعا، دلالت بر خلقت نفس افلاک دارد، و مدّعا جمیع مکونات است.
وجه دوم این حدیث خاص است بر خود جناب نبوی ـ صلی الله علیه و اله ـ [و] دلالت ندارد به آل محمد؛ و برین وُتیره حدیث قدسی دیگر در ذیل ذکر نموده «خلقتک لاجلی و خلقت الاشیاء لاجلک».
و بحث اول، هرچند از این حدیث مرفوعست، لکن ظاهرش تنافی دارد به آیه وافی هدایه «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ:» [ذاریات: 56]، و این حدیث را قوّه معارضه با کلام الهی ندارد.
و ثانیاً بر فرض تسلیم، کلمه «الاشیاء» عامّ است، و شامل است بر جن و انس و غیر اینها، و آیه مبارکه خاص است اوّلاً بر جن و انس؛ و عامه را تخصیص میدهیم به سوی جن و انس، چنانچه ضابطه است. در این صورت لازم میآید که مدّعا نیز اعم شود از دلیل، و این باطل است؛ و بر این وجه، بین الآیه [13] و الحدیث احتمال دیگر هم میرود که ذکرش باعث طول کلام.
آنچه از این دو خبر مستفاد میشود، خبر افضلیت و اشرفیت آن جناب از جمیع مخلوقات نیست، و از این لازم نمیآید که آن جناب و اولاد طاهرین او ـ علیهم السلام ـ قسیم الارزاق باشند؛ وچنانچه آخوند از تحریر این رساله وثوق این ادله اثبات این مدعاست، تعجب از بعضی کسان ناکسان که قابلیت خودشان نمیدانند و از ضابط استدلال بو نکرده، به این ادعا میافتد.
[در حاشیه: آیه هشتم در سوره هود و جناب پروردگار در کلام مجید و فرقان حمید تصریح فرموده که رزق و روزی مختص به من است و غیری را نسزد. [پس] روا نبود که این ادعا نماید، زیرا که غیری را از ممکنات و مخلوقات است مخلوقات و ممکنات را که این ادعا نماید، روزی دادن محال بود؛ چنانچه فرموده «وَ ما مِنْ دَابَّهٍ فِی الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللهِ رِزْقُها وَ یَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَ مُسْتَوْدَعَها کُلٌّ فِی کِتابٍ مُبِینٍ»: [هود: 6]
یعنی نیست هیچ جنبنده در زمین مراد جمیع حیواناتند مگر آنکه بر خدای تعالی است روزی ایشان از روی تفضل و رحمت، و ایراد لفظ علی قید وجوب است در شرع به جهت تحقق وصول رزق است به مرزوق تا یقین کنند که بلاشک به ایشان خواهد رسید].
و قال عبدالرحیم الداعی الی النار الحمیم «و قال امام ـ علیه السلام ـ: اخْتَرَعَنَا مِنْ نُورِ ذَاتِهِ وَ فَوَّضَ إِلَیْنَا أُمُورَ عِبَادِه. انتهی»
و غرض آخوند نیز از ایراد این خبر، اثبات قاسم الارزاقیه جناب امیر ـ علیه السلام ـ است. و کلام در این حدیث در دو مقام است:
[مستندات آخوند، روایات آحاد است]
یکی در اصل حجّت این خبر، دوم در وجه دلالت او. بیان اول: پس دانسته شود که احکام شرعیه بردو نوع است، یکی اصول که به اعتقاد مکلفین متعلق است، و دیگر فروعی که به افعال ایشان متعلّق است و مناط در فروع، به ادلهی ظنّیه است بعد از عجز از قطع، جهت اینکه اکثر ادلّه ظنی است؛ و اما قسم اوّل مناط در او به قطع است، و ظن کفایت نمیکند، جهت اینکه باب علم در مسایل اصولیه، منسدّ نیست؛ پس اثبات وحدانیّت خدای تعالی و سایر مسایل اصولیه به ادله ظنیه، مثل اخبار آحاد و اجتماع منقول و غیر اینها صحیح نیست، و این در موضعش مبرهن است.
و آخوند رساله خودش را پر کرده است از اخبار آحاد. نمیدانم به چه دلیل متمسّک شده. یا از دیدن مجتهدین بیخبر است یا طریقه اخباری را اختیار نموده، و مع هذا، قول او «قال الامام ـ علیه السلام»، نقل خبر است به طریق سماع از امام ـ علیه السلام ـ و معلوم است که این خبر مسند است، یعنی معنعن به چند واسطه از امام ـ علیه السلام ـ و روایت شده، پس قول او «و قال الامام» محض کذب است، و اگر خود آخوند از امام ـ علیه السلام ـ سماع کرده، و این از طریقه آخوند بعید نیست، زیرا که مذهب او این است که امامان نمرده است، و شاید امام را دیده و شنیده باشد؛ از این جهت گفت «قال الامام»، والا از دأب او این است که حدیث مسند را به وجه ارسال، و ارسال را به طریق سماع نقل کنند، و این در علم درایه الحدیث مبرهن است.
آخوند از مفوضه است
و اما وجه از جهت دلالت این خبر:
می توان گفت که در میان این حدیث با دو حدیث سابق، منافات ظاهری دارد. بیش آنکه، ظاهر آن دو خبر دلالت دارد بر اینکه جناب نبوّت مآب ـ علیه الصلاه ـ علت غایی است جهت خلق افلاک و خلق جمیع اشیاء، چنانچه گذشت؛ و علت غایی در تصوّر مقدم میشود و در وجود مؤخر؛ و ظاهر این حدیث دلالت دارد بر آنکه وجود آن جنابان از جمیع عباد مقدّمند، زیرا که عبّاد شامل بر جمیع انسان حقیقتاً، و احتمال دارد بر طایفه جنّ هم شامل باشد، و تفویض امور عباد وقتی محقق میشود که همه عباد سابق الوجود باشند، و طلب میکنم از آخوند رفع تنافی را.
و دیگر، هرگاه این حدیث را دلالت بر قاسمیت ارزاق [دارد] نیز دلالت دارد بر سایر امورات، از حرکات و سکنات، و تخصیص امام به قسمت ارزاق دون سایر امورهای مذکوره تخصیص است بدون مخصّص. و این صورت ندارد، اگر به عموم و اطلاقش گذارده شود، اثبات مذاهب مفوّضه لازم میآید.
و هرچند آخوند از این طریقه یکسان بری است، اما اعتقادش همان طریقه مفوّضه ـ لعنهم الله ـ است چنانکه بیان خواهد شد؛ و این بر مذاق آخوند است که از این حدیث فهمید. و بنابر فهم حقیر این حدیث [14] به این معنی اصلاً دلالت ندارد به احد وجوه ثلاثه.
معنای تفویض
بیان این اجمال اینکه، مراد از تفویض ارجاع امر است به غیر، علی وجه الاستقلال، و کلمه الینا شامل است بر ائمه اطهار ـ علیهم السلام، و جناب رسالت مآب رئیس همه است، و کلمه امور، جمع امر است، و امر به هفت معنی در لغت استعمال شده، لکن مناسب این مقام به معنی فعل است؛ و مراد از فعل عباد، افعالی است از عباد صادر میشود نه امرهایی است به عباد واقع میشود، مثل عزّت و ذلّت و غیر اینها که ذکر نمودم، و بدیهی است که مراد از تفویض افعال، نفس افعال عباد نیست، بر این معنی که خواب و غنا و زنا و اکل و شرب و غیر اینها بر ما مفوّض است، بلکه مراد حکم افعال عباد است از وجوب و ندب و کراهت و حرمت و مباح بر ما مفوّض است، و این اختیار بسیاری از علمای امامیه است که قائلاند بر اینکه احکام شرعیه عرفیه به جناب نبوی مفوّض است و مستند شدهاند به چند حدیث و با اطلاق قوله تعالی: «ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا»: [حشر: 7]
و اما اختیار حقیر، خلاف این مذهب است، بلکه جناب پیغمبر به وحی و اعلان احکام میفرمودهاند «لا من تلقاء نفسه»؛ و دلیل بر این باب از آیات و اخبار بسیار است، و در محلّش مذکور است.
پس بر عین تحقیق نظر کن! آیا این خبر را به مدعای آخوند دلالت دارد یا نه! هرگاه فی الواقع در معنی عموم اطلاق یا عموم باقی باشد، باید از ظاهرش صرف شود، مثل قوله تعالی: «یَدُ اللهِ فَوْقَ أَیْدیهِم» [فتح: 10] چه جای اینکه معنی حدیث را به اعتبار معانی وضعیه دانسته باشند که دلالت اش به مدعای آخوند که قسیم الارزاق [بودن] آن جناب است ندارد، اصلاً.
تعجب از این هر دو درگاه اینکه، هر جا، معانی احادیث را به مدّعای خود موافق میکند نه مدعا را به احادیث، و این از ضابطه استدلال خارج است؛ چه قاعده در استدلال این است که حکم را از دلیل فهم و استنباط باید کرد، نه دلیل را از مدعا؛ خداوند بر من و آخوند بصارت بخشد.
و قال عبدالرحیم الضالّ عن الصراط المستقیم: «و از جمله کائنات و موجودات رزق است؛ انتهی».
و این کلام عین مراد و حاصل نتیجه کلام سابق اوست، بدین ترتیب علت و باعث تکوین مکوّنات طرّاً محمد و آل محمد است، و از جمله مکوّنات رزق است، پس علّت و باعث رزق محمد و آل محمد است؛ و دلیل بر اثبات این مدعا «لولاک لولاک لما خلقتُ الأفلاک» و حدیث «خلقتکَ لأجلی و خلقت الأشیاء لأجلک» و حدیث «اخْتَرَعَنَا مِنْ نُورِ ذَاتِهِ وَ فَوَّضَ إِلَیْنَا أُمُورَ عِبَادِه».
حاصل مراد به قاعده علم میزان [منطق]، بدین قرار: رزق از مکوّنات است، و علّت کل مکوّنات محمّد و آل محمد است؛ پس علت رزق محمد و آل محمد است! و صغری قیاس بدیهی است، و کبرایش بدین دو حدیث.
و هم چنین رزق از امور است، و کلّ امور مفوّض است به امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ رزق مفوّض است به امیر، و هر صغری یقینی و ثبوت کبری به حدیث سوم. و این غایت توضیح مراد آخوند است؛ هرچند فهم او از این قاصر است.
و باید به دقت تمام به دلالت این احادیث نظر کنیم؛ هرگاه مدّعای او از این احادیث فهم شد، بعد از قبول حجّتش، فبها؛ والاّ تعجب از این قاصر و از مشایخ او به این استدلال را مرتکب میشوند، و عوامان را گمراه میکنند، و خودشان را از خاسران ابدی نمایند.
بدان که رزق از مکوّنات مسلم است، لکن علّت و باعث بر خلقت کل مکوّنات بودن محمّد و آل محمد از حدیث لولاک مستفاد نمیشود. چه بدیهی است کلمه افلاک بر مخلوقات علوی از ملائکه و شمس و قمر و نجوم صادق نمیشود؛ چون که بر مخلوقات سفلی از زمین و مافیها صادق بشود، پس به ثبوت کلیه کبری قیاس مذکور از این حقیر ممنوع است. و باقی آنکه بر این حدیث وارد است سابقاً ذکر شد.
اما وجه استدلال به حدیث [15] «خلقتُک لأجلی و خلقت الأشیاء لأجلک» بدین وُتیره قرار باید داد که: رزق خلق شده است لاجل محمّد و آل محمد؛ و بر این حدیث ایراد چند وارد است:
اوّل اینکه این حدیث خبر واحد است، و حجیت او در مسائل عقلیه ممنوع است، چنانچه سابقاً اشاره شد. دوم کلمه لام در اجل، و لاجلک، یا به معنی انتفاع است یا به معنی تملیک بالمعنی باری تعالی، و نسبت به حضرت رسالت پناه ـ صلی الله علیه و آله. اما معنی تملیک بالنسبه به ایشان ظاهر است، و اما معنی انتفاع بالنسبه به خدای تعالی نیز واضح است، زیرا که معنی ندارد که خدای تعالی بفرماید من خلق کردم تو را یا محمد جهت انتفاع خودم، و باری تعالی از انتفاعِ به غیر مستغنی و بینیاز است. و اما نسبت به جناب پیغمبر نیز صورت ندارد، جهت اینکه هرگاه خدای تعالی جمیع اشیاء را جهت انتفاع جناب پیغمبر خلق کرده باشد، باید آن هم از آن اشیاء منتفع شوند، و حال آنکه جناب رسالت مآب از تمتعات دنیوی مُعرَض و ازهد بودند، و همچنین جناب علی بن ابی طالب و اولاد طاهرین او علیهم السلام. و بنابر این معنی نیز، این خبر را منافات دارد به ظاهر آیه وافی هدایه: «خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً» [بقره: 29] و به سایر آیات شریفه ندارد؛ پس این خبر را طرح باید کرد با جمیع، و هر کدام باشد خلاف مقصود او لازم میآید، و استدلال آن بر این خبر ساقط خواهد شد.
و ظاهر معنی سومی «لام» که عبارت علت باشد نیز صورت ندارد، بلکه لازم این معنی مراد است، یعنی بیان علوّ درجات به مصطفوی و نهایت ارادت و محبّت الهی به آن جناب؛ و نظیر این است قول عزّ مِن قائل مخاطبا لموسی بن عمران: «وَاصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسِى» [طه: 20] والله اعلم.
و با جمیع این مذکورات، این حدیث به مدّعای او اصلاً دلالت ندارد؛ زیرا که خلق شدن اشیاء جهت جناب پیغمبر ـ صلی الله علیه و آله ـ مستلزم این نیست که رزق را جناب امیر ـ علیه السلام ـ قسمت کننده باشد، و هیچ بیفهم این مراد را از این کلام نمیفهمد؛ و نمیدانم آیا قوّه مدرکه آخوند معیوب است یا فکرش در خوردن نان حلوا بود و غفلتا این کلام از او سر زده.
و هرگاه به فهم قاصر او این دو خبر دلالت کند به قاسمیّت ارزاق جناب امیر ـ علیه السلام ـ هرآینه دلالت میکند بر قسمت حیات و ممات و عزت و ذلّت و غیر اینها؛ چنان که گویی، حیات از اشیاء است، و جمیع اشیاء خلق شده جهت محمّد و آل محمد ـ صلی الله علیه و آله ـ پس حیات خلق شده است جهت محمد و آل محمد ـ صلی الله علیه و آله ـ و همین قیاس ماسوای این، و این عین طریقهی مفوّضه است، و اختیار این از آخوند بعید نیست.
و نیز هرگاه فرضا این دو حدیث را دلالت بر قسمت رزق باشد، خاصّه به جناب پیغمبر ـ صلی الله علیه و آله، نسبت این امر به جناب شاه اولیاء محض افترا خواهد شد، و هرگاه بعد اللّیتا و التی، به امیر ـ علیه السلام ـ شامل شوند، تخصیص به خود جناب امیر صورت ندارد بلکه باقی ائمه ـ علیهم السلام ـ نیز قاسم الارزاق میباشند.
[آیا حدیث «فوض الینا اموره عباده» بر مقصود آخوند دلالت دارد؟]
و اما حدیث سوم یعنی «فَوَّضَ إِلَیْنَا أُمُورَ عِبَادِه» در نظر آخوند دلیل است عمده از سایر ادله، زیرا که دلالتش به مدعای او اظهرتر [کذا] است از خبر سابق، و تطبیق او به قاعده میزان چنانچه سابق مذکور شد.
ای برادران! وفقکم الله! به دیدهی بصیرت نظر کنید به مذهب این خیره سر خالی از فهم! سراسر معلوم است؛ اگر ظاهر معنی این خبر که عموم باشد، پیش او حجّت است، در این صورت مثل رزق است غیر رزق، از حیات و ممات و عزّت و ذلّت و فقریه و غنائیه و ذی اولادی و بیاولادی، و تمام اعضای انسان، و نقصان اعضای او، و غیر اینها از تحرکات و سکنات و غناء و زنا و شرب خمر و لوّاطه و صلات و زکات و افعال مباحه انسان [16] و هرچه از عباد صادر میشود، و یا به عباد واقع و عارض میشود، همه از امورات و کلّ امور، مفوّض به جناب امیر و اولاد طاهرین اوست، و تخصیص آن جناب به قسمت رزق حرفی است بیمعنا، و اعتقاد او نیز همین است که ذکر شد، لکن از ترس مسلمانان مذهبش را پنهان میکند، و بیان هم خواهد شد، و این عین طریقه تفویض است کفر آنها از کفر ابلیس پرتلبیس مشهورتر است. و اگر عموم، مشی پیش او ندارد، پس در این صورت، کلیه کبرا [که] شرط است در شکل اوّل، در اینجا تحقق نمیشود. درین خیال مندرج شدن صغرا و کبرا یقینی نمیشود، پس نتیجه مطلوب حاصل نمیگردد، و مدعا ثابت نمیشود.
هیچ ذی عقلی از مسلمان این حدیث را به عموم حمل نمیتواند بکند. آیا این حضرات ـ علیهم السلام ـ افضلاند از حضرت رسالت ـ صلی الله علیه و آله ـ و حال اینکه او در قرآن شریف مخاطب «لَیْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ شَیْءٌ»: [آل عمران: 128] شد؛ و نیز مامور شد به آن جناب قول: «قُلْ لا أَمْلِکُ لِنَفْسِی نَفْعاً وَ لا ضَرًّا» [اعراف: 188] یعنی بگو یا محمد من مالک نیستم به نفس خودم بیتو، نه به جلب منفعت، و نه به دفع مضرّت؛ و باز مأمور شد بر اینکه «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحى إِلَیّ» [کهف: 110] و غیر اینها از آیات قرآنی که دلالت میکند بر عجز و افتقار آن جناب.
و جناب امیرالمؤمنین و سایر ائمه اطهار در مناجات خودشان و ادعیه مأثوره از ایشان به چه لسان تضرّع میکنند، و به دعای کمیل نگاه کن که میفرماید: یا من عفى عن السیئات فلم یجاز بها، ارحم عبدک یا الله نفسی نفسی، ارحم عبدک أی سیداه، عبدک بین یدیک أیا رباه أی إلهی بکینونیتک أی أملاه أی رجایاه أی غیاثاه أی منتهى رغبتاه أی مجری الدم فی عروقی، عبدک عبدک بین یدیک، أی سیدی أی مالک عبده هذا عبدک أی سیداه یا سیداه یا أملاه یا مالکاه أیا هو أیا هو یا رباه یا رباه یا رباه عبدک لا حیله لی و لا غنى بی على نفسی لا أستطیع لها ضرا و لا نفعا و لا أجد من أصانعه انقطعت أسباب الخدائع عنی و اضمحل عنی کل باطل و أفردنی الدهر إلیک فقمت هذا المقام، إلهی تعلم هذا کلّه فکیف أنت صانع بی لیت شعری و لا أشعر کیف تقول لدعائی، أ تقول نعم أم تقول لا، فإن قلت لا فیا ویلی یا ویلی یا ویلی و یا عولی یا عولی یا عولی یا شقوتی یا شقوتی یا شقوتی یا ذلی یا ذلی یا ذلی إلى من أو عند من أو کیف أو لما ذا أو إلى أی شیء ألجأ و من أرجو و من یعود علی حیث ترفضنی یا واسع المغفره و إن قلت نعم کما أظن، فطوبى لی أنا السعید طوبى لی أنا التقی طوبى لی أنا المرحوم، یا مترحم، یا مترئف، یا متعطف یا متحنن یا متملک یا مقسط ـ الی قوله ـ اجعل علینا صلواتک و رأفتک و رحمتک و أوسع علینا من رزقک و اقض عنا الدین و جمیع حوائجنا یا الله یا الله یا الله إنک على کل شیء قدیر [جمال الاسبوع، 249]
هرگاه از این قبیل کلمات از ائمه اطهار ـ علیهم السلام ـ ذکر شود باید چند کتاب محرر شود.
ای آخوند! از قهر قهّار بترس، و از جناب سید کاینات شرم کن و از حضرت علی المرتضی و باقی ائمه هدی خجالت بکش، و از این طریقه باطله که راه ابلیس و حسین بن منصور حلاج و تابعانش هست برگرد و توبه کن، و طریق اسلام که صراط مستقیم است اختیار کن که بلکه جناب باری به لطف عمیمش از گناه تو که از کوه سبلان گرانتر است عفو فرماید.
و هرگاه جناب رسول و حضرت امیر در روز قیامت به تو گویند که، ای ملعون ما کی گفته بودیم که جناب امیر قاسم الارزاق است که این حدیث موضوعه را از زبان عایشه متمسّک شوی، و پیغمبر ـ صلی الله علیه و آله ـ گوید: آیا به غیر از عایشه حرم دیگر نداشتم که از من شنیده باشند، و علیّ بن ابی طالب ـ علیه السلام ـ به فرموده خدا عزّوجل: «أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُم» [آل عمران: 61] که در روز مباهله شرف نزول ارزانی فرموده بود، نفس جسمانی من بود، به او گفته باشم [17] با وجود به امر ربّ جلیل علوم اولین و آخرین را به او تعلیم نموده، جانشین خود نموده بودم، و فاطمه پاره تن من بود به او اعلام ننمایم، و حَسَنین روشنای چشم من و سید شبابان اهل بهشتاند نگویم، و صحابه کبار و غیر کبار از مهاجرین و انصار که چندهزار بودند، و همیشه [برای] موعظه در حضور من بودند به هیچ کدام نگفته باشم، چه جواب خواهی گفت و چه عذر خواهی آورد؟ و جهت جیفه دنیای دنی و ریاست و بزرگی چند روزی که اکثر اهل قراباغ که از علم و دانش بیبهره و عوام صرفند، از راه برده به ضلالت و گمراهی انداختی.
فالحاصل معنی این حدیث همان است که سابقاً ذکر نمودم، و مضمونش موافق مذهب کثیری از علماست، و طوری توجیه میتوان کرد که مذهب حق که اصحّ، عدم تفویض احکام شرعیه است به جناب پیغمبر ـ صلی الله علیه و آله ـ موافق شود.
و بر فرض تسلیم هرگاه ظاهر این خبر و یا چند اخبار دیگر دال باشند به تفویض جمیع امورات عبادیه پیغمبر ـ صلی الله علیه و آله ـ و ائمه هدی، البته وجوباً و لزوماً از ظاهرش برگردانیده شود به خلاف ظاهرش حمل شود تا مستلزم مذهب مفوّضه نگردد. و من الله التوفیق و العنایه.
و قال عبدالرحیم العاری عن الفهم السلیم: «و معنی الرزق چیزی را میگویند که بقای شئ به او موقوف بوده باشد؛ و این مختلف میشود به اختلاف مخلوقات و به سبب زمان و مکان، چنان که ارزاق در این دنیا برای اجسام گندم و گوشت و سایر مطعومات و مشروبات و ملبوسات است که میبینی، و در آخرت به نهجی دیگر است، چنانچه رزق عقل سکوت، و رزق ایمان عبادت، و رزق جهل، معاصی، و رزق کافران در آخرت حمیم و زقّوم و قطران است، و رزق مؤمن لحم طیر و فواکه و عسل مُصفی و شراب طهور و سُندس و حوری و غیر اینها: «ما تَشْتَهِیهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْیُنُ» [الزخرف: 71] انتهی.
و چون آخوند ما، به زعم فاسد و فهم کاسد اثبات نموده که جناب مرتضوی قسیم الارزاق است، حالا میخواهد معنی رزق را بیان کند. وافضیحتا! واعجبا! از علم و فهم این مرد مغضوب که لفظی که معنیش کثیر الدَوران و بداهتش کالشّمس فی رابعه النهار است، نفهمید، چرا خودش را به این مهلکه [انداخت] که خرمن دینش را به آتش جهنم میسوزاند.
آیا ندانستهای در الفاظ عربیه، مادامی که حقیقت شرعیه و عرفیه در آن لفظ ثابت نشده باشد، لغتی است در کتب لغت مثل صحاح و قاموس و مغرب و اساس و غیر اینها این معنی را برای این لفظ ذکر کردهاند.
در کدام کتب لغت تصریح کرده شده که رزق معنیش آن است که بقای شئ به او موقوف شده باشد؟ آیا بقای تو که شئ هستی موقوف به ادرار بول و تغوّط نیست، پس به قول تو بول و غایط رزق است.
ای مرد! چه کس میگوید تقسیم اینها به حضرت امیرالمؤمنین ـ صلوات الله علیه ـ است؟ حاشا و کلا!
و نیز هرگاه معنی رزق این باشد، لازم میآید که اکثر مطعومات و ملبوسات رزق نباشد، زیرا که در بقایش موقوف به اکل و شرب و ملبوس است، و این بقا به آب و نان و جو و کرباس مثلاً تمام میشود؛ و سایر مشروبات و ماکولات و ملبوسات نفسیه جهت التذاذ است، باید رزق نباشد.
و نیز لازم میآید هر شئ از اشیاء را مرزوق گویند، و موقوف علیه اینها را رزق گویند، مثلاً نباتات باقسامها شئ اند، در بقای خودشان موقوفاند به آب و هوا و آفتاب؛ پس اینها رزق نباتات باید بشود، و اصلاً کسی نگفته است و نخواهد گفت. و همچنین حجر و مدر، در بقای خودشان موقوف به آب و هوا و آفتاب، و کسی نگفته است که اینها مرزوق است.
و برای مضحکه میگوییم که بنابراین تعریف، لازم میآید که خود جناب باری رزق باشد، زیرا که هیچ [18] چیزی نیست که در بقایش موقوف به جناب عزّت نباشد. نمیدانم علی ـ علیه السلام ـ چه نحو وجود باری تعالی را قسمت میکند!
و نیز لازم میآید که زن و فرزند و اسب و شتر و گوسفند و دواب مملوکی و غیر مملوکی رزق نباشند، زیرا که وجود او در بقایش موقوف به هیچکدام این مذکورات نیست بلکه به نان خشک و آب و لباس کرباس است.
این دانسته شد؛ پس بدان معنی رزق به فارسی روزی است، و این به اتفاق علمای امامیه و معتزلیه و اشعریه چیزی را میگویند که صحیح باشد انتفاع حیوان از آن، و انتفاع اعم است از انتفاع بالفعل یا بالقوه، یعنی قابلیت انتفاع داشته باشد، و قدرت بر آن حاصل باشد، خواه فعلیت پیدا کرده باشد و خواه نه.
در رزق به این معنی شامل است؛ حتی استنشاق هوا و غیر این از انواع انتفاع. و بر این معنی جمیعا تصریح کردهاند در مسئلهای که میان علمای امامیه و علمای سنّت متنازع فیه است، یعنی حرام، روزی است یا نه، و علمای سنّت به اول رفتهاند، و علمای امامیه به ثانی؛ و هر کدام ادله از عقل و نقل آوردهاند بر اثبات مدعای خودشان، و آنچه علمای طرفین در معنی ذکر کردهاند موافق است بر اهل لغت و چون دانسته شد رجوع میکنم به باقی کلام او.
و قول آخوند این مختلف میشود به اختلاف مخلوقات به سبب زمان و مکان الی آخره. این تفصیل است برای اجمال رزق، و اظهار فضیلت از وجه فضیلت که همه مزخرفات و هذیان است در نزد اهل بصیرت و کمال، سر نمیزند این از کس مگر بیعقل و شعور و بیفهم باشد.
اوّلاً میگوید که رزق عبارت است از ما یتوقّف علیه است در بقای این شئ، و در اینجا میگوید، چنانچه رزق در دنیا برای اجسام گندم و گوشت و سایر مطعومات است، و کسی را میرسد که بگوید هرگاه رزق عبارت علیه شئ است در بقای این ما یتوقّف علیه شئ، منحصر به همین گوشت و سایر مطعومات و مشروبات ذکر کرده است، نیست؛ بلکه مایتوقف علیه در بقای بسیار است، مثل مکان و تنفس و ادرار بول و تغوّط و غیر اینها. و دیگر فرق نکرده است میان جسم و حیوان؛ و جسم آن را میگویند که قابل ابعاد ثلاثه باشد، و این اعم از نباتات و حیوانات و شامل هر حجَر و مدَر، و معلوم است که اکثر اجسام رزق خوار نیست، و قول او رزق برای اجسام، لغو و بیهوده است، و دیگر قولش چنانچه رزقِ عقل سکوت است.
واعجبا از عقل و فهم این ناکس؛ آیا در کدام عرف و اصطلاح سکوت را رزق میگویند و عقل را مرزوق؟ آیا عقل در بقایش موقوف است به سکوت، و بدون سکوت فانی میشود؟ آیا تا حال نفهمیدهاند عقل از آفتهای روحانی موهومی میباشد. و نیز قول او رزقِ ایمان، عبادت است.
واویلا! آیا آخوند را بیهوشی دست داده است، از گفته خود خبر ندارد! و آیا ایمان و عبادت افعال عباد نیست، و تعلق به قلب مکلّفین است، و ثانی به جوارح و اعضای ایشان، و جمیع تکلیفات عبارت از این دوتاست؛ و عبادت، عبارت از آن افعالی است که امر شارع به آن تعلق گرفته؛ خواه وجوبا و خواه ندبا.
و هرگاه فعلِ عبادت، رزق باشد و قاسمش علی المرتضی باشد، لازم میآید که عباد از فعل عبادت مسلوب الاختیار باشند و در این صورت تعلق تکلیف به ایشان قبیح باشد. آیا عباد در اتیان طاعات فاعل مختار نیستند، و کسی را اندکی فهم باشد به این مقوله مزخرفات را نمیگوید.
و غایت فهم آخوند همان است که ندانسته که ایمان موقوفٌ به عبادت است یا عبادت موقوف به ایمان است. و جمیع علما تصریح کردهاند که صحّت طاعات، موقوفٌ به ایمان است؛ از این جهت میگویند که کفار مکلّف به فروع است، لکن، اتیان شان [19] صحیح نیست از جهت عدم ایمان ایشان. واضح [شد] از این قول او در رزق جهّال، اعمال معاصی.
ای جاهل آواره و ای غالی غدّاره! معلوم شد عمل تو غیر از معاصی نیست. آیا عمل معاصی همان اعمال نیست که نهی از شارع به فعل آن تعلّق گرفته، مثل زنا و غنا و شرب خمر و غیر اینها از افعالی که شرعا حرام است. آیا جهل موقوفٌ به عمل معاصی است یا عمل معاصی موقوف به جهل؟ هیچکدام موقوف به دیگری نیست، چه عابد جاهل و عاصی عالم از حدّ افزونند.
و تو را قسم میدهم به ذات پاک ذوالجلال که دلت چه نحو روا داد که جناب ولایت مآب را به قاسم معاصی نسبت دادی؟
ظاهراً عرض این مرد این است که هیچ فعل از افعال از عباد صادر نمیشود مگر به قسمت آن مولا، و در هرچه امور آن مولا را مدخلیت دارد، چنانچه بعدَ الآن، حدیثی به جناب پیغمبر ـ صلی الله علیه و آله ـ نسبت خواهد داد که هیچ چیزی به چیزی متصل نمیشود و یا مفارق نمیشود الاّ به اذن من، دلالت بر این دارد.
ای عزیز من! به اندک تأمل بر تو ظاهر گردد نهایت فهم این آخوند؛ تعجب از اینکه به این فهم، رساله نوشته و به دست مردم داده، و دل عوامان را به آن صید کرده، و اصلاً اندیشه نکرده که بلکه صاحب فهم و فضل به این نظر کند، و غایت فهم مرا بفهمد، و در میان خلایق مرا رسوا سازد، و گوید: ای بیفهم و کودن! از پروردگار قهار که او را حاضر و ناظر ندانستی نترسیدی، باری فکر نکردی که هرگاه این رساله من که سراسر غلط و بهتان به دست عالم و فقیه خداترس بیفتد از روی دقت به او نظر کند، به او چه جواب خواهم گفت. چه خوش گفته املح شعرا:
تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد
هر بیشه گمان مبر که خالی است شاید که پلنگ خفته باشد.
و نیز گفته است:
چو در بسته باشد نداند کسی که جوهر فروش است یا پیله ور
تعجب از اکثر ابنای این زمان خصوصاً مریدان و دوستان احمقان نادان این قسم قباحت و بدیهی و سخنان منکر او را نمیفهمند، و فرق میان حق و باطل نمیکنند.
حیف صدهزار حیف از نوشته این حقیر کسی به او التفات نکند، زیرا که قائل او مغانی! است و ایشان در سلک اولوالالباب منتظم نیستند.
[در حاشیه: تاسف مجیب مرحوم در صورتی درست میآمد که مجاب از اهل ولایاتی باشد که در علم و فضل مسلم بوده باشد. اهل قراباغ به عدم فهم مشهوراند! والسلام]
و قال عبدالرحیم العاری عن العقل السلیم: بباید دانست که محمّد و آل محمد نور واحدند، چنانچه رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود که یا علی من و تو از نور واحدیم. انتهی.
ظاهراً غرض آخوند از اتیان این خبر، دفع اعتراض است که به او وارد میبود، وجهتش اینکه مراد تو اثبات قاسمیت ارزاق امیرالمؤمنین است، و حال آنکه دلیل تو «لولاک» و خبر «خلقتک لاجلی» هر دو خاصند به جناب پیغمبر ـ صلی الله علیه و آله ـ و شامل بر جناب امیرالمؤمنین نیست.
وجه دفعش اینکه، ایشان از یک نوراند، چنان که رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ فرموده که «انا و علیّ من نور واحد». و این حدیث در میان علما مشهور است و در السنه و افواه مذکور.
[پاسخ مؤلف از استناد آخوند به حدیث انا و علی من نور واحد]
و بعد از تسلیم دفع اعتراض مزبور به این خبر، لکن مراد او نیز غیر تمام است. اوّلاً از این خبر اشتراک جناب پیغمبر با امیر ـ علیه السلام ـ در مراتب قسمت [قاسم الارزاق] میرسد، و حال آنکه مرادش اختصاص این امر است به خود آن جناب امیر ـ علیه السلام.
و ثانیاً اتیان محمد و آل محمد در همه مقام صورت ندارد، زیرا که [نه] در حدیثین اولین، و نه در این حدیث، دلالت نیست که ایشان علیهم السلام همه مقصودند، و آل محمد ـ صلی الله علیه و آله ـ منحصر به جناب امیر ـ علیه السلام ـ نیست. پس حکم آخوند بباید دانست که محمد و آل محمد بلا دلیل خواهد شد؛ زیرا که این حدیث دلالت میکند به اتحاد نور ایشان ذی شأن ـ علیهما السلام ـ نه اتحاد انوار همه ائمه طاهرین و اثبات اتحاد انوار مجموع ایشان به اجماع مرکّب یا به اخبار دلیل است علی حِدَه؛ و سخن در نفس این دلیل است که آخوند برای اثبات این [20] حکم آورده است، و فهم او از درک این چیزها قاصر است.
سوم اینکه بعد از تسلیم همه اینها از اتحاد نور ایشان ـ علیهم السلام ـ لازم نمیآید که در همه امور و اوصاف و خواص مشترک باشند، و آیا خواص مختصّه جناب پیغمبر ـ صلی الله علیه و آله ـ ملاحظه ننموده است که علما و فقها ـ رضوان الله علیهم ـ در کتب مطوّله ذکر نمودهاند. اقّل کتاب شرایع الاسلام محقق ـ رحمه الله ـ در کتاب نکاح ذکر کرده است و آن پانزده خصلت است.
پس واضح و هویدا گردید از اتحاد نور ایشان مستلزم این نیست که در جمیع امور مشترک باشند.
و میشود که حضرت رسالت پناه مخصوص به مصداق «لولاک» و «خلقتک لاجلی» باشند، و به سایر ائمه اطهار شامل نشود. پس از این خبر قاسمیت ارزاق جناب امیر ـ علیه السلام ـ ثابت نمیشود، بلکه هرگاه تمام شود قاسمیّت جناب پیغمبر ـ صلی الله علیه و آله ـ ثابت میگردد لاغیر، و این مدعای آخوند نیست.
[پاسخ استناد آخوند به «السلام علی نعمه الله علی الابرار…]
وقال عبدالرحیم الساهی عن العهد القدیم: محمد و آل محمد سبب و واسطه است در وصول نعمت دنیوی و اخروی برای مؤمن و در وصول عذاب دو کونین برای کافر؛ چنانچه در زیارت امیر ـ علیه السلام ـ وارد است که: «السَّلَامُ عَلَى نِعْمَهِ الله عَلَى الْأَبْرَارِ وَ نِقْمَه اللهِ عَلَى الْفُجَّارِ» انتهی.
ای برادران گوش دهید به مزخرفات آخوند!
اوّلاً میان سبب و واسطه منافات دارد، زیرا که سبب، حقیقتاً اطلاق نمیشود مگر به سبب تامّه که از وجودش وجود مسبّب و از عدمش عدم او، و این مرادف علّت تامه است، و مراد از واسطه، علّت ناقصه است که علت مُعدّه میگویند که از عدمش عدم معلول لازم میآید، و از وجودش لنفسه، وجود معلوم لازم نمیآید، چون خطوات در طیّ مسافت، و هر یک از خطوات علت مُعدهاند جهت وصول به مقصود، و آخوند را این قدر فهم ندارد که فرق در میان اینها بکند.
و ثانیاً بر فرض تسلیم، اگر مرادش این است که ایشان ذی شأن ـ علیهم السلام ـ سبباند بر وصول نعمت دنیوی و اخروی از جانب رب العزّه ربّ العالمین برای مؤمنان، این صحیح و حق است، و اختیار علمای دیندار و فقهای عالی مقدار و مطابق آنچه در بعضی ادعیه وارد شده «کما ورد: بهم رُزِق الوری، و بهم ثبّتت الارض و السماء، ببقائهم بقیتِ الدنیا» (در حاشیه: و بیمنه رزق الوری، و بوجوده ثبتت الارض و السماء)، و این عین علت غایی است که در صدر کتاب ذکر نمودم، و این لازم نمیآید که جناب امیر مؤمنان قسیم ارزاق باشد، چنانچه آخوند در صدر اثبات این است.
و اگر مرادش از سبب ایشان ذی شأن ـ علیهم السلام ـ یعنی موصل نعمتاند در دنیا و آخرت بر مؤمنان، هرچند اطلاق واسطه و سبب بر مباشر بعید است، غایت بُعد و از فهم دور است نهایت دور، لکن باید مرادش این باشد تا موافق مذهب او کرده، چه انعقاد این رساله در اثبات قسیم الارزاقی است، لکن این مدّعا از این زیارت ثابت نمیشود به هیچ وجه من الوجوه [از] دلالت ثلاثیه که مطابق و تضمّن و التزام باشد ندارد، ان شاء الله تعالی بیان خواهد شد؛ بلکه نعمت آخرت برابر و ازای اعمال صالحه است، چنانچه اختیار بعضی علماست، و بر این دالّ است آیاتی چند؛… چنانچه رأی اکثریت علماست، و ناطق بر این برخی از آیات. و علی ایّ طریقین «وَ لَهُمْ ما یَدَّعُونَ» [یس: 57] کما هذه الآیه، و سایر آیات دیگر؛ و قول او در وصول عذاب در کونین برای کافر، محض خطاست، و از هیچ عاقلی سر نمیزند مگر از این بیفهم. تا حال ندانسته است که دنیا بهشت کافران است، و در این اخبار کثیر است. پس کسانی را دنیا جنّت باشد چه صورت دارد که پیغمبر و آل او سبب عذاب ایشان گردد.
دیگر از جناب رسالتمآب سلب رحمت میکنی و منکر نهی الهی میشوی، و حال آنکه در پارهای [21] جناب رسول ـ صلی الله علیه و آله ـ میفرماید که «وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاَّ رَحْمَهً لِلْعالَمین» [انبیاء: 107]، و کفّار از عالمیان است، و تو میگویی سبب وصول عذاب کافران است در دنیا، آیا از جناب پیغمبر ـ صلی الله علیه و آله ـ شرم نمیکنی؟ و به جای رحمه للعالمین، عذاب الکافرین میگویی!
و دیگر ای بیحیا! گاهی پیغمبر و آل پیغمبر را قاسمُ الارزاق مؤمن و کافر میکنی و گاهی موصل عذاب کافران میکنی در دنیا، آیا دو نسبت در یک موضع جمع میشود؟ حاشا و کلاّ !
و دیگر معنی کلمه الرّحمن در بسم الله، و در سر سورههای قرآن مجید و غیره، آیا ندیدهای که جمله مفسّرین تفسیر کردهاند: ای البالغ غایه الرحمه للمؤمنین و الکافر فی الدنیا، و در نص قرآن شریف زمره کافران مرحوماند در دنیا. و این آخوند از غایت جهل و بیفهمی معذّب میگوید. و هرگاه شخص ملاّی مکتبی باشد و به تفسیر مفسرین نگاه کند میفهمد که معنی الرحمن آن است که جناب باری ـ عزّ شانه ـ روزیدهنده مؤمنان و کافران است در دنیا، و این کودن اینقدر هم قابلیت ندارد که به تفسیر مفسرین نگاه کرده بفهمد.
و دیگر هرگاه جناب رسول و اولاد طاهرین او، سبب وصول عذاب بودندی مر کافران را در دنیا، باید فردی از افراد کافران در روی زمین نمیماندندی، زیرا که تخلّف مسبّب از سبب صورت ندارد؛ چنانچه دعای حضرت نوح نبی ـ علیه السلام: «رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیَّاراً» [نوح: 27] سبب میشد به ایصال خود و لازم، اعنی هلاک کفار باطل و ملزوم، یعنی سبب شدن ایشان ذی شأن نیز باطل.
ای عزیزان! کلام این مرد که خود را عالم و فاضل بلکه علامه میدانند، به مشابه قول آن مرد است که گفت خَسن و خسین هر سه دختران مغاویهاند. دیگری به او گفت که، ما کدام یکی غلطهای تو را درست کنیم. من فقیر حقیر، تراب اقدام فاضلین و علمای شریعت ائمه طاهرین، هم چنین اگر هر یک مزخرفات آخوند را بیان نکنم، حمل به عدم فهم حقیر میشود، بلکه اکثر محبّان و دوستان و شیعیان جناب امیرالمؤمنین از جاده حق صراط مستقیم بیرون رفته، در چاه ضلالت و گمراهی افتد؛ هم چنان که استماع میافتد که اکثر اهالی قراباغ به او تابع گشته، اسم او را نمیآرند، و آقا آقا خطاب میکنند؛ چنانکه به ملای رومی مولانا خطاب میکنند با وجود آنکه آن به وحدت وجود قائل بود، این آخوند هم میخواهد که به مذهب که مفوّضه است رواج دهد؛ و اگر بیان نکنم تضییع اوقات و طول بلاطائل کرده. پناه میبرم به خداوند قهار از جرأت این شخص ناهموار.
و قول او چنان که در زیارت امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ وارد است که: «السَّلَامُ عَلَى نِعْمَهِ اللهِ عَلَى الْأَبْرَارِ وَ نِقْمَتِهِ عَلَى الْفُجَّارِ» انتهی، دلیل است بر مدعای مزبور! وافضیحتا! نمیدانم چرا معنی ظاهری این زیارت که سابق به افهام است، و متبادر به اوهام نفهمیده، و به معنی بعید از فهم حمل نموده [است]. سببش این است که آخوند در هر مقام، دلیل را از مدّعا میفهمد نه مدّعا را از دلیل.
معنی فقرهی اوّل این است که سلام به نعمت خدای تعالی که حاصل است بر ابرار، که پرظاهر و هویداست که وجود اشرف آن جناب رئیس کلّ نعمت بود برای مسلمانان؛ اوّلاً انجلای ظلمت کفر به صیقل دو دمهی ذوالفقارش معلوم است، و بر خاص و عام از این جهت ملقّب به اسدالله گردید، و از این بالاتر نعمت که جناب نبوی ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمودند: ضربهُ علیّ یوم الخندق علی عمرو بن عبدودّ، خیرٌ من عباده الثقلین، یعنی یک ضربت علی ـ علیه السلام ـ در روز خندق بر عمرو بن عبدود، بهتر است از عبادت جن و انس.
بعضی اولو الالباب، سبب خیریتش را بر این وجه ذکر نمودهاند که هرگاه در آن روز که ابتدای اسلام بود، عمرو بن عبدود [22] و اصحابش غالب میشدندی، نه اسلام و نه مسلمانی در انس و جن باقی نمیماند، و نعمت بودن آن جناب مسلم کل است. و ثانیاً بعد از پیغمبر ـ صلی الله علیه و آله ـ خُزّان علوم ربّانی و هادی دوم و مترجم وحی الهی و مرشد مستقیم و مصداق آیه: «کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّهٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ» [آل عمران: 110] و مرجع هر صاحب طریقت از اشعری و معتزلی و صوفیه و مشایخ و متکلمین و فقها و درویشان و قلندران، آن جناب است؛ و از این بالاتر نعمت چه خواهد شد بر مسلمانان بلکه باقی ائمه اطهار که وجود ایشان لطف است نیز نعمت است. وجود علمای عامل و پادشاهان عادل هر یک به مرتبه خودشان نعمت الهی هستند به سایر عباد. و مع هذا کلّه، از نعمت بودن آن حضرت قسیم ارزاقیتش لازم نمیآید، چنان که آخوند در جدّ و جهد اثبات این است.
و معنی فقره ثانیه «و نقمتُ الله علی الفجّار» یعنی سلام باد به نقمت و سخط و نکال خدای تعالی بر فاجران یعنی کافران؛ و این بدیهی است نیز که آن مولا در معارک و حروب سخط و نکال و نقمه بود مر کافران را، و در حروب کافران اسم شریف شیر یزدان را میشنیدند، لرزه بر اندام ایشان افتادی، و دالّ است بر این مدعا در حرب خیبری که از مشاهیر یلان عرب بود در مقابل شیر خدا، اسب خودش را جولان داده، و رجز خوانده و بعد گفت: ای پهلوان نام خودت را به من نشان بده تا بدانم که تو کیستی. جناب حیدر کرّار فرمودند:
أنا الذی سمتنی امی حیدره أکیلکم بالسیف کیل السندره
یعنی من آن شخصم که مادرم اسم مرا حیدر نام نهاده و میخورم شما را به این سیف، هم چنان که کیلِ قبیلهی کندره، دانه را، در کیل کردن میخورد. چون مرحب اسم حیدر شنیده، لرزه بر اندامش افتاد.
[در حاشیه: سندره آلتی است مثل داس چوبی نصب کنند، علف میدرَوند. ترکان او درکاز گویند کج و شبیه شمشیر است. والسندره و میکال ضخیم و واسع و منه قوله علی ـ علیه السلام ـ اکیلکم بالسیف کیل السندره؛ و قیل السندره اسم رجل او امرأه کان یکیل کیلاً وافیاً. فی مجمع البحرین].
قصه در تواریخ مسطور، آخر الامر به یک ضربت به قعر جهنّم فرستاد. و نیز بدین شاهد است حرب احد، وقتی که شکست فاحش بر مسلمانان روی داد، فراریان سه فرقه شدند، بعضی به طرف بالای کوه احد [رفتند] چنانچه قوله تعالی: «إِذْ تُصْعِدُونَ وَ لا تَلْوُونَ عَلى أَحَدٍ وَ الرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ فِی أُخْراکُمْ» [آل عمران: 153] ناطق بر این معنی: یاد دارید وقتی که بالا رفتید شما و التفات نکردید بر هیچ کس، و حال آنکه رسول خدا میخواند شما را از عقب شما. و فرقه دیگر به طرف مدینه مشرفه فرار نمودند، و برخی در میان کشتهها پنهان شدند.
شیطان ـ علیه اللعنه ـ صدای «قد قُتل محمد» را بلند کرد، و در آن وقت شیر یزدان چون کوه سبلان از مرکز میدان اصلاً حرکت نکرده، و به ذوالفقار صاعقه کردار خطاب فرموده، یا ذوالفقار! قسم به آن خدای که جان من در یَدِ قدرت اوست، باید به یکی از این سه چیز به عمل آید، یا آن قدر حرب و دعوا باید بکنم که تو شکسته شوی، و یا علی کشته شود، یا کفّار مغلوب و منهزم گردد. و از این بالاتر نعمت و وجوب تر نقمت چه چیز خواهد شد؟
و دیگر در حرب بدر که اول حربی بود که واقع شد، و از کثرت کفّار و قلّت انصار صبر و شکیبایی از دست کسان به در رفت، و حضرت جناب عزّت هزار نفر از ملائکه به مدد مسلمانان و نقمت کافران فرستاد، چنانچه قرآن مجید میفرماید: «مُمِدُّکُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِکَهِ مُرْدِفِینَ» [انفال:9] و در آن حرب هشتاد نفر از صنادید قریش کشته شد؛ و فاضل مقداد ـ رحمه الله ـ در کتاب کنز العرفان روایت نمود که سی و پنج نفر از آن کشتهها را جناب امیر به جهنّم فرستاد، و باقی را ملائکه مُنزله کشتند. پس نقمت بودن آن حضرت مر کافران را امری است واضح، و کسی او را انکار نمیتواند بکند؛ و اما این امر مختص به آن جناب بود نه پیغمبر ـ صلی الله علیه و آله ـ و ائمه اطهار.
و این است معنی زیارت بدون کلفت و مشقت؛ و نمیدانم آخوند را هوش، مرده است، و یا غایت فهم او همین است که این معنی ظاهری را نمیفهمد، و حمل میکند به معنی دور از ذهن، و مع هذا مرتکب دو خلاف میشود، و دو کلام [23] یعنی سبب وصول نعمت الله علی الابرار و سبب وصول نقمت الله علی الفجار، و این خلاف اصل است و کسی مرتکب به خلاف اصل نمیشود بدون داعی.
و بر فرض تسلیم میگویم ایشان ذی شأن، یا سبباند برای نقمت فجّار در دنیا و یا سبباند در کونین، و یا سبباند در آخرت فقط، و نمیتواند که هر دو احتمالین اولین باشد، زیرا که وجهش ذکر یافت. پس منحصر شد که ایشان سبب نقمت الله بر فجار در آخرت [باشند]. و این معلوم و ظاهر است که همه کس مأمور بودند به اطاعت جناب پیغمبر ـ صلی الله علیه و آله ـ و اولاد طاهرین او، و هر کس از اطاعت آن جناب روگردان شود، مستحق عذاب الیم خواهد شد.
و در فقره اوّل، هرچند صحیح است که ایشان ذی شأن ـ علیهم السلام ـ وصول نعمت ابرار باشند در هر دو جهان، الّا به قرینه این فقره ثانیه باید آن هم حمل شود به نعمت اخروی تا اتحاد مضمون دو فقره به عمل آید. و مع هذا از این لازم نمیآید که ایشان ـ علیهم السلام ـ قسیم الارزاق اند.
و نیز ظاهر و هویداست سبب وصول نعمت، غیر ایصال و رساننده مقسم نعمت است، و از اقرار آخوند که ایشان سبب وصولند نه موصل، و میگویم موصل نعمت که عبارت از قاسمیت ارزاق باشند کیستند؟ هرگاه میگویی باز ایشانند، میگویم موصل سوای سبب وصول است. و اگر میگویی سوای ایشان است، پس میگویم که قاسمیت آن جنابان از این دلیل نمیرسد، پس اتیان این زیارت برای اثبات این مدعا عبث خواهد شد.
حیف صد حیف از اوقاتی که به مزخرفات او صرف نمودم.
قال عبدالرحیم العرض عن الرّب الکریم: رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ فرموده «یا علی! شئی به شئی دیگر نمیرسد، و هیچ شئی از شئی جدا نمیشود مگر به اذن من و تو»!
واعجبا از فهم این آخوند از مراتب علم تو نکرده! به گِرد این مسئله میگردد، و سابقاً اشاره شد که خبر مسند را مرسل ایراد نمودن، و مرسل را به طریق نقل سماع کردن، حدیث را از درجه اعتبار ساقط کردن است. و نیز معلوم شد اخبار و آحاد در این مسئلهها حجّت نیست هرچند صحیح باشد. و مع هذا آخوند روات این خبر و سایر اخبارها ذکر نکرده تا ملاحظه احوال ایشان شود.
این خبر یا از قسم صحیح است یا سقیم، و دیگر مناط در افاده معانی الفاظ به معانی وضعیه و حقایق اوست، مادامی که صارف از معنی حقیقی متحقق و موجود نباشد، و بعد از وجود صارف به معنی مجازی حمل میشود؛ و اگر معنی مجازی واحد باشد و اگر متعدد باشد، حمل به اقرب مجاز است، متعین است اگر اقرب باشد، والا مجمل است. و معلوم است که آخوند معانی حقیقی این حدیث را حجّت دانسته، برای اثبات این مدعای خود هرچند خبر را نقل معنی نموده، و این هم ضعف علی حِدَه است بر خبر مزبور و بنابر معنی مزبوری به فارسی معنی این حدیث به لغت عربی آید این میشود که، یا علی لایصل شیءٌ بشیءٍ و لا ینفصل شیءٌ عن شیءٍ إلا بإذنی و بإذنک، بنابر این کلمه شئ در هر دو مقام نکره است. واقع شده است در سیاق نفی، افاده عموم افرادی میکند، و استثناء از نفی، افاده حصر مینماید، و حاصل معنی این میشود: هیچ فردی از افراد شئ به دیگری متصل نمیشود و هیچ شئ از اشیاء از دیگری منفصل نمیگردد مگر این اتصال و انفصال منحصر است به اذن من و تو.
گاهی فساد یک خبر، شعار اسلام از بین میرود
ای برادران! از خبر، بسا فسادی حاصل میشود که شعار اسلام و طریقه مسلمانی بالمرّه مضمحل میگردد، و طریقه غلاه و مفوّضه رواج مییابد؛ زیرا که این عالم منوط به کون که عبارت از اتصال وجود است به موجودین، و فساد است که انفصال شئ از شئ است، و هرگاه همه به اذن ایشان شده است، پس لازم میآید که حیات هر ذی حیات و ممات و عزّت و ذلّت و فقر [24] و غنائیت و مرض هر مریض و صحّت هر ذی صحت و اولادی و غیر اولادی، و هر چه به وجود آید و هرچه وجود از او منفصل میشود، حتی اتصال الاوراق و الاثمار علی الاشجار و انفصالها عنها و غیر اینها، همه به اذن و ترخیص آن دو جنابان ـ علیهما السلام ـ باشند.
و این مذهب مفوضه است که میگویند خدای تعالی محمّد و علی خلق نموده، و تدبیر این عالم کون و فساد را به ایشان تفویض کرد. و میتوانم قسم یاد نمایم که این عین مذهب آخوند است، اگر فهم داری این طریقه مشایخ اوست که از حلاج و ابوهاشم ارثاً به ایشان رسیده است؛ اما از جهت خوف و ترس اهل اسلام افشاء و اظهار نمیتواند مذهب خود بکند. همین قاسمیت ارزاقی را ذکرنموده است که بعضی از مسلمین وحشت نگرفته، انکار نکنند.
و معلوم است که دلالت این خبر در نزد آخوند در معرض اعتبار است؛ و غرض او در ترویچ مذهب مفوّضه نیست، و اختصاص خبر به قاسمیت ارزاق ایشان صورت ندارد. و دیگر مذهب آخوند این است که آن جناب به اذن ربّ العالمین قسیم الارزاق است. و اما مستفاد از این خبر، همه اتصال شئ به شئ یا انفصال شئ به شئ به اذن و امر آن دو جنابان است و این خبر مخالف است به آیات قرآنی قوله: «لَیْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ شَیْءٌ»: [آل عمران: 128] و دیگر «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحى إِلَیَّ أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ » [کهف: 110] و قوله: «الَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً فَآوَى، وَ وَجَدَکَ ضَالًّا فَهَدَى، وَوَجَدَکَ عَائِلًا فَاغْنَى» [ضحی: 6 ـ 8] چنانچه خودشان فرمودهاند که: «نحن محالّ مشیه الله» و مشخص به عقل سلیم که فعل بدون محل تأثیری ندارد. انتهی
بررسی دلایل عقلی قره باغی
و چون از اتیان ادلّه نقلیه بر اثبات مطلبش که جمیع آنها از ادلّه به اراده شاذّه فاسده بود فارغ شد، حالا شروع میکند به دلیل عقلی که جمله مقدماتش فاسد و باطل است، و دلیل مرکب از مقدمات چند مقدمه: اوّل عالم قائم است به ارکان اربعه.
بدان که عالم عبارت است از مایعلم به صنایع من الجواهر و الاعراض، یعنی عالم اطلاق میشود بر جمیع موجودات سوای باری تعالی، و جمیع این مذکورات مخلوقند و بعضی از مخلوقین ذی روحند، و ذوی الارواح چهار قسم است، و در قسم انبیاء و اولیاء پنج روح میباشد: روح القدس، و روح الایمان، و روح القوه، و روح المدرج، و روح حیوان؛ و در مؤمنین چهار روح میباشد، یعنی سوای روح القدس؛ و در قسم حیوانات و بهایم سه روح میباشد سوای روح القدس و روح الایمان، و در ملائکه سه روح میباشد: یکی روح القدس و دیگری روح القوه و دیگری روح الایمان. و بعضی ذی رزقند و بعضی از مرزوقین ذی نطق است که انسان باشد، و کلّ ذی حیات، میت خواهد شد.
و قول آخوند این چهار ارکان عالمند، میگویند غیر از ارکان عالم کدام است بیان کنند، و دیگر خلقت و حیات و ممات فعل فاعل است؛ و او را بعد از وقوع، وجود خارجی ندارد، و او را عالم شمردن محض خطا و عدم ادراک است. و دیگر اطلاق عالم بر ممات فاسد است، مگر تبادیل؛ و دیگر قول او مشاهد بر این قول خدای عزّوجل است که فرموده: «اللهُ الَّذِی خَلَقَکُمْ ثُمَّ رَزَقَکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُم» [الروم: 40]، قولی است سر نمیزند مگر از جاهل بیفهم، زیرا که این آیه شریفه را به ارکانیت این چهار چه دلالت دارد، بلکه این خطاست به بنی آدم در بیان قدرت کامله خود دروغ کافران از انکار صانع، بدین معنی، ای بنی آدم! شما را خلق کردم، و روزی دادم، و بعد میکشم شما را، و بعد از مردن باز احیا میکنم در آخرت شما را. و معلوم است بنی آدم قسمی است از عالم و شمول او بر جمیع بیّن البطلان است. [25] و این استدلال از خاص به عام است و اصلاً درست [نیست]؛ و نظیر این است کسی بگوید که جمیع گوشت حلال است، زیرا که گوشت گوسفند حلال است، چنانچه خدای تعالی فرموده گوشت گوسفند حلال است.
و دیگر مراد از قول عزّ مِن قائل «ثُمَّ یُحْیِیکُم»، حیات بعد از ممات است که در عالم اکبر خواهد شد، و عالم عبارت از این کون و فساد است. پس این را شاهد آوردن محض لغو و بیهوده است، و نمیدانم وجهش چیست که این آیه مبارکه را به این مزخرفات را میگوید شاهد میآورد، و مدعای خودش که جناب امیر ـ علیه السلام ـ محیی و ممیت و رازق و خالق است اثبات میکند؛ و حال آنکه آیه شریفه نصّ است بر اینکه الله تعالی خالق و محیی و ممیت و رازق است. و سببش غیر این نیست که دیده باطنی کور شده، یکی را چهارده میبیند؛ و مصداق آیه وافی هدایته: «لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ» [اعراف: 179] شامل حال او شده، حق را باطل و باطل را حق میبیند. خدای تعالی جمیع مسلمانان را بصیرت عطا کند.
و بعد از اثبات مقدمه اوّل از دلیل اش یعنی بدان چهار ارکان عالم شروع کرده است به مقدمه ثانیه اعنی قول او: «پس بعد از این، یقین بدان که خدای تعالی بذاته مباشر این امورها نمیشود، والّا لازم میآید اقتران حدوث به قدیم، و این محال است، و دانسته شد به یقین اینکه نفس خلقت که خلق کردن است فعل است از افعال فاعل، او را وجود خارجی ندارد بعد از وقوع بر محل خاص آن شئ را موجود و مخلوق میکند، و جمیع هرچه اسم شئ وجود و مخلوق صدق کند، عالم عبارت از اوست نه از ارکان عالم است، چنانچه دانسته شد که عالم عبارت است از ماسوی الله، و جمیع ماسوی الله شئ و موجود و مخلوق است و حیات و ممات حالاتند، واقع میشوند به بعضی انواع مخلوقین آنها هم از فعل فاعل است، و بعد از تحقق ایشان به محل از عالم محسوب میشوند؛ و این معلوم شد».
بدان که مراد آخوند، خدای تعالی بذاته مباشر این امورها نمیشود، یعنی این امورها از نفس ذات الهی تعالی شأنه به اعضا و جوارح صادر نمیشود، چنان که لفظ مباشرت دالّ بر این است. و این مسلّم کلّ است که افعال خدای تعالی به آلات جسمانی از خدا صادر نمیشود؛ اما از این لازم نمیآید که محال باشد وقوع این افعال از باری تعالی به نهج دیگر؛ به این معنی، چون قدرت و اراده حق تعالی عین ذات اوست، و به محض تعلق اراده باری به محل خاصّی آن مخلوق گردد؛ چنانچه نصّ است بر این قوله تعالی: «إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ» [یس: 82] بلا مهلت و تراضی.
و قول او [آخوند] اگر بذاته مباشر شود، اقتران حدوث بر قدیم لازم میآید؛ بیّن البطلان است بدون وجه. اوّل به طریق نقض؛ تقریرش اینکه:
علم الهی عین ذات اوست و قدیم، آیا به این مزخرفات که از تو سر زده تعلق گرفته است یا نه؟ اگرگویی نگرفته است چنانچه اختیار بعضی سفهاست که میگویند خدای تعالی عالم بر جزئیات نیست، و از تو سفیه نیز بعید نیست، زیرا که کسی از خدای تعالی نترسد، خالقیت و محییت و ممییت و رازقیت را از آن باری تعالی سلب کند، البته نخواهد ترسید که عالمیت را نیز از او رفع کند؛ لکن کسی از متشرّعین [بر این] نرفته است که عالم نیست، بلکه همه میگویند که خدای تعالی به مزخرفات، عالم است، پس میگویم هرگاه اقتران حدوث بر قدیم محال است، چرا این محال نیست، و اگر جایز است در اینجا در ما نحن فیه جایز نیست. هرچه جواب از این بگویی جواب توست از دلیل تو؛ و حلّش را [26] بیان خواهم کرد.
و قول او، «پس لابدّ است به فعل خود مباشر آنها شود» واضح الف راست! [کذا] زیرا که نسبت مباشرتی که از لوازمات جسم است، بر آن باری تعالی روا نیست بلکه فعل الهی همان خلقت و رزاقیت و احیائیت و ممییت است، و فاعلش همان اراده و مشیّت الله تعالی است، و محلّش همان موجودین و مخلوقین است، نه اینکه این بیفهم جاهل فهمیده که مشیّت و اراده فعل اوست، چنانچه از بعضی اخبار مستفاد میشود که اراده همان نفس ایجاد است، و از صفات فعل است، و حادث است؛ و جمیع علما امامیه برخلاف این رفتهاند، و گفتهاند که اراده به علم بر میگردد، و علم به اصلح اراده است، و بنابر زعم آخوند، مشیّت الهی فعل اوست، و فعل بدون محلّ صورت [نمی شود]، پس محلّ فعل خدای تعالی محمّد و آل محمد است، یعنی مراد آن خیره سر، این است که محمّد و آل محمد مشیّت اوست، هر چه خواهند میکنند، و این را تنزیل و تنظیر نمودهاند به فعل تکلّم که خدای تعالی به آن متّصف است، نه چنین است که کلام عبارت از حروف و اصوات باشد که قائم بر ذات اوست والّا لازم میآید که محل حوادث باشد، بلکه ایجاد میکند در اجسام چنانچه در شجره طور سیناء خلق نمود و با موسی تکلّم نمود.
ای گمراه حق ناشناس! هم چنانکه اراده الهی تعلق گرفت به ایجاد فعل تکلّم در شجره و آن بلاتوقف متکلّم شد، همچنان تعلّق گرفته به ایجاد عالم موجود شدند؛ و کذا محیا و مرزوق گشتند، و این افعال متعلّق به مشیّت الهیاند نه نفس مشیّت اند؛ چنانچه از بعضی اخبار مفهوم میشود، و نه مشیّت الهی فعل الهی است، چنانچه این بیفهم میگوید بلکه این افعال همه اثر آثار ذات مقدّس و قدرت کامله و اراده مشیّت قدیم جناب باری. و آخوند فرق نکرده صفات ذات و صفات فعل؛ و ثانیاً اراده و مشیّت باری تعالی را از صفات فعل قرار داده، و بدین مزخرفات مرتکب شده [است].
[آخوند فرق صفات ذات و فعل را نمیفهمد]
بیان اوّل آنکه لفظ جلاله که عَلَم است بر ذات واجب الوجود که مستجمع جمیع صفات جلالی و جمالی است، در قرآن شریف و ادعیه مرویه متّصف شده به اوصاف حمیده عدیده؛ و صفات الهی دو قسم است، یکی صفات ذات اند، مثل قادر و عالم و مرید و مدرک و لطیف و حاذق و ازلی و ابدی، و یکی دیگر صفات فعلاند مثل خالق و رازق و محیی و ممیت و متکلم و غیر اینها. و مراد از اولی این است که این کمالیه الهی عین ذات مقدس اوست، یعنی او را صفت موجودی نیست که قایم به ذات مقدس او باشد، بلکه ذات مقدس الهی قائم مقام همه صفات مذکوره است، و نه مثل انسان است که در او ذاتی هست و صفاتی، مثل علم و قدرت، و هر دو موجودی است علی حِدَه، وعارض ذات انسان شد، و در حق تعالی ارفع شأنه چنین نیست که ذکر شد، بلکه ذات مقدس باری تعالی قائم مقام آن صفت قدرت اوست، و به غیر از ذات مقدس باری تعالی بسیط چیزی نیست دلیل بر عدم زاید شدن این صفات بر ذات مقدس او در کتب کلامیه مفصله مذکور است، اما اجمالا در این مختصر ذکر میشود.
اگر صفتی زاید بر ذات باشد، آن صفت از دو حال خالی نخواهد شد، یا قدیم باید باشد یا حادث، و هر دو باطل است؛ اما اوّل، زیرا که تعدّد قدما لازم میآید، و حال قدیمی غیر از باری تعالی نمیباشد؛ اگر [زاید بر ذات] باشد آن هم باید خدای تعالی دیگر شود، و این عین شرک است. و اما اگر حادث باشد لازم میآید که واجب الوجود محلّ حوادث باشد، و آن نیز محال است؛ زیرا که احوال مختلفه بر ذات مقدس او ردّ نمیشود، مثل سهو و نسیان و خواب و ماندگی و دل تنگی و هم چنین لذّت و الم و غم و غیر ذلک از ورود بیماری و جوانی و پیری [27] و غیر اینها از عوارضات نه گانه را محال نخواهد شد، زیرا که اتصاف باری تعالی به این عوارض همه دلیل است بر عجز و نقص و احتیاج، و او از اینها مبرّا و معرّاست.
و بعضی فضلا را در این سخنی دارد پاکیزه، و ایرادش را مناسب مقام دیده، حاصل کلام آنچه از صفات کمالیه الهی است، حادث نتواند و از او منفک نتواند شد؛ مانند علم و قدرت، زیراکه اگر اینها حادث باشند، حق تعالی پیش از عروض آن صفات جاهل و ناقص و عاجز خواهد شد و اگر از او منفک شوند، بعد از آن ناقص خواهد بود، و در هیچ حال نقص بر او روا نیست، آنچه حادث میشود صفت نقص باشد، و عروض او محال خواهد، و آنچه از صفات ذات نیست و صفت فعل است حادث میتواند بود مانند خالق و رازق، زیرا که خدای تعالی در ازل خالق نبوده، والّا لازم میآید که عالم قدیم باشد و خلق الهی همیشه بوده باشد، و این صفت حق تعالی نیست که از عدم آن نقص لازم آید؛ بلکه آنچه صفت کمال است قادر بودن بر ایجاد است که در هر وقت مصلحت داند، ایجاد نماید، و آن قدیم است و هرگز از باری تعالی منفک نمیشود.
و گاه باشد دوام صفت فعل نقص حق تعالی باشد، مثل آنکه هرگاه مصلحت در ایجاد زید در این روز باشد، اگر پیش از این روز ایجاد کند، خلاف مصلحت است، و موجب نقص است، و هم چنین زید را توانگر کردن؛ هرگاه خلاف مصلحت باشد و به عمل آید، نقص او خواهد شد نه کمال.
و نیز گفتهاند که صفت ذات آن است که حق تعالی به آن صفت موصوف گردد، به ضدّ موصوف نتواند بود. و صفت فعل آن است که به آن صفت و به ضدّ آن موصوف گردد، مثل علم الهی به همه چیز تعلّق گرفته است، و به جهل مطلقاً موصوف نتواند بود، و همچنین قدرت الهی قادر بر هر ممکن و عجز را به هیچ وجه به او نسبت نتواند داد، و صفت فعل مثل خلق میتوان گفت که خدای تعالی هفت آسمان آفرید، زیاده از هفت آسمان چون مصلحت نبوده خلق نکرد، و زیدی را خلق کرده، و پسر او را خلق نکرده، و به زنده کردن موصوف گردیده، و به میراندن گردیده، و یکی غنی و دیگری را فقیر گردانیده و هیچ یک از اینها موجب تغیر در ذات مقدس او نقص او نیست، زیرا که کمال ذات مقدس او قدرت کامل و علم سابق و خیریت محض است، و اختلاف در قابلیت مواد ممکنات است، و هر چیز را درخور قابلیت و مصلحت نظام کل بهره از فیض شامل او خواهد بود، و مصالح کل بلاتشبیه از بابت باران رحمت که میبارد، اما به اعتبار اختلاف مواد و قابلیات در یک زمین گل و سنبل میروید، و در یک زمین خار بیمقدار ظاهر میگردد، و در زمین آباد و انهار به عمل آورد، و یک خانه را آبادان میگرداند، و دیگری را ویران و همه از یک باران است چنان که گفتهاند:
هرچه هست از قامت ناساز بی اندام ما ست ورنه تشریف تو بر بالای کس کواه نیست
سخن به طول انجامید. پس اوضح طریق فرق میان این دو صفت حاصل شد، و معلوم شد که ارادهی مشیّت الهی از ذات مقدس است نه از صفات فعل، چنانچه حق تعالی عالم است بر مصالح امور، و پیش از وجود امور، و مرید است، آنها را از موجودیت موجودات، و در هر وقت مصلحت در بودنش باشد، بنابر مصالح نه قابلیت مواد، به جهت آنکه خدا اشیاء را از عدم خلق کرده، بیماده و مدّت، و مختص [مخصص!] ممکنات از برای ایجاد ارادت نه قابلیت، و ماده … …. [دو کلمه نامفهوم] آن وقت خواهد بود، پس ارادهی الهی قدیم است، و در تحقق به حسب مصلحت خودش حادث.
و همچنین علم الهی به وجود زید قدیم است، و موجودیت در این زمان حادث؛ و در این لازم میآید اقتران حدوث به قدیم، بلکه تعلق علم قدیم به وجود [28]حادث، و اصلاً محالیه در این صورت متصور نیست، بلکه قدرت و علم بدون اراده صورت تدبیر نیست، از این جهت قدرت و علم به اصلح [را] همان اراده دانستهاند.
و باطل شد فهم آخوند که اراده و مشیّت را فعل حادث دانسته، و قیامش بر ذات قدیم محال است؛ پس لابد است برای او از محل، و محلّ او محمد و آل محمد است؛ و این از بدیهیات است، هر مبدأ که فعل حدثی است بدون محل و ذات صورت پذیر نیست، چنان که ضرب و قتل و اکل اینها همه فعل اند، بدون ذات که زید یا عمرو باشد، متحقق نمیشود، و همچنین مشیّت الهی فعل است، حادث باید قایم بر ذات باشد، و آن ذات الهی نمیتواند بشود، پس لابد است از ذات دیگر، و آن محمد و آل محمد است. و میتوانی بگویی که خلق احیا و اموات همه فعل این حادث لابد است از ذات و محلی که قایم به او بشوند، و قایم بر ذات الهی نمیتواند بشود، زیرا که قیام حادث بر قدیم محال است، پس لابد است از محل دیگر، و آن محمد و آل محمد است یا خواهد شد.
صدوق و شیخ حکم به کفر مفوضه دادهاند
و این قول طریقه غلات و مفوّضه است که آخوند اختیار نموده، و کفر اینها از کفر ابلیس علیه اللعنه مشهورتر است؛ و علمای اسلام اتفاق دارند بر کفر این دو فرقه، و از علمای متقدمین محمدون ثلاثهاند که اقدم این سه نفر محمد ابن اسحاق بن ابوجعفر کلینی مصنف کتاب کافی اصولاً و فروعاً، و بعد از این، محمد بن علی بن الحسین بن موسی بن بابویه قمی، مصنّف کتاب من لایحضر الفقیه و امالی و خصال و غیرها که جمیع احادیث شیعه الّا قلیلی از این سه به علما رسید، ه و اینها ارکان مذاهب اند، و همه تصریح نمودهاند به کفر مفوّضه، و ذکر عبارات هر یک مناسب این مختصر نیست، و اکتفا میکنم به ذکر کلام ابن بابویه در کتاب اعتقادات قوله:
اعْتِقَادُنَا فِی الْغُلَاهِ وَ الْمُفَوِّضَهِ أَنَّهُمْ کُفَّارٌ بِاللهِ جَلَّ جَلَالُهُ وَ أَنَّهُمْ شَرٌّ مِنَ الْیَهُودِ وَ النَّصَارَى وَ الْمَجُوسِ وَ الْقَدَرِیَّهِ وَ الْحَرُورِیَّهِ وَ مِنْ جَمِیعِ أَهْلِ الْبِدَعِ وَ الْأَهْوَاءِ الْمُضِلَّهِ وَ أَنَّهُ مَا صَغَّرَ اللهَ جَلَّ جَلَالُهُ تَصْغِیرَهُمْ شَیْءٌ وَ قَالَ جَلَّ جَلَالُهُ ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُؤْتِیَهُ اللهُ الْکِتابَ وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّهَ ثُمَّ یَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِباداً لِی مِنْ دُونِ اللهِ وَ لکِنْ کُونُوا رَبَّانِیِّینَ بِما کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتابَ وَ بِما کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ وَ لا یَأْمُرَکُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلائِکَهَ وَ النَّبِیِّینَ أَرْباباً أَ یَأْمُرُکُمْ بِالْکُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ وَ قَالَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ لا تَغْلُوا فِی دِینِکُم [نساء: 171] معنایش را به فارسی در نسخه اصل ذکر نموده بودم، اما در این نسخه از جهت اختصار ترک نمودم. و بعد از آنکه جناب شیخ ابن بابویه چنان نمود قاتلان ائمه هدی ـ علیهم السلام ـ را واحداً بعد واحد تا رسانید کلام خودش را به این کلام و اعتقادنا انه جری علیهم «عَلَى الْحَقِیقَهِ وَ الصِّحَّهِ لَا عَلَى الْخَیَالِ وَ الْحَیْلُولَهِ وَ لَا عَلَى الشَّکِّ وَ الشُّبْهَهِ فَمَنْ زَعَمَ أَنَّهُمْ شُبِّهُوا أَوْ أَحَدٌ مِنْهُمْ فَلَیْسَ مِنْ دِینِنَا فِی شَیْءٍ وَ نَحْنُ مِنْهُ بِرَاءٌ وَ قَدْ أَخْبَرَ النَّبِیُّ ص وَ الْأَئِمَّهُ ع أَنَّهُمْ یُقْتَلُونَ فَمَنْ قَالَ إِنَّهُمْ لَمْ یُقْتَلُوا فَقَدْ کَذَّبَهُمْ وَ مَنْ کَذَّبَهُمْ فَقَدْ کَذَّبَ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ کَفَرَ بِهِ وَ خَرَجَ بِهِ عَنِ الْإِسْلَامِ وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِی الْآخِرَهِ مِنَ الْخاسِرِین».
و نیز شیخ علیه الرحمه در این کتاب در باب تفویض ذکر نمودهاند هذا کلامه بعبارته: ِ اللَّهُمَّ إِنِّی بَرِیءٌ مِنَ الْحَوْلِ وَ الْقُوَّهِ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِکَ اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ وَ أَبْرَأُ إِلَیْکَ مِنَ الَّذِینَ ادَّعَوْا لَنَا مَا لَیْسَ لَنَا بِحَقٍّ اللَّهُمَّ إِنِّی أَبْرَأُ إِلَیْکَ مِنَ الَّذِینَ قَالُوا فِینَا مَا ل[29] َمْ نَقُلْهُ فِی أَنْفُسِنَا اللَّهُمَّ لَکَ الْخَلْقُ وَ مِنْکَ الرِّزْقُ وَ إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ اللَّهُمَّ أَنْتَ خَالِقُنَا وَ خَالِقُ آبَائِنَا الْأَوَّلِینَ وَ آبَائِنَا الْآخِرِینَ اللَّهُمَّ لَا تَلِیقُ الرُّبُوبِیَّهُ إِلَّا بِکَ وَ لَا تَصْلُحُ الْإِلَهِیَّهُ إِلَّا لَکَ فَالْعَنِ النَّصَارَى الَّذِینَ صَغَّرُوا عَظَمَتَکَ وَ الْعَنِ الْمُضَاهِئِینَ لِقَوْلِهِمْ مِنْ بَرِیَّتِکَ اللَّهُمَّ إِنَّا عَبِیدُکَ وَ أَبْنَاءُ عَبِیدِکَ لَا نَمْلِکُ لِأَنْفُسِنَا نَفْعاً وَ لَا ضَرّاً وَ لَا مَوْتاً وَ حَیَاهً وَ لَا نُشُوراً اللَّهُمَّ مَنْ زَعَمَ أَنَّا أَرْبَابٌ فَنَحْنُ مِنْهُ بِرَاءٌ وَ مَنْ زَعَمَ أَنَّ إِلَیْنَا الْخَلْقَ وَ عَلَیْنَا الرِّزْقَ فَنَحْنُ بِرَاءٌ مِنْهُ کَبَرَاءَهِ عِیسَى ابْنِ مَرْیَمَ ع مِنَ النَّصَارَى اللَّهُمَّ إِنَّا لَمْ نَدْعُهُمْ إِلَى مَا یَزْعُمُونَ فَلَا تُؤَاخِذْنَا بِمَا یَقُولُونَ وَ اغْفِرْ لَنَا مَا یَدَّعُونَ وَ لَا تَدَعْ عَلَى الْأَرْضِ مِنْهُمْ دَیَّاراً إِنَّکَ إِنْ تَذَرْهُمْ یُضِلُّوا عِبادَکَ وَ لا یَلِدُوا إِلَّا فاجِراً کَفَّاراً. [بحار: 25/343]
وَ رُوِیَ عَنْ زُرَارَهَ أَنَّهُ قَالَ قُلْتُ لِلصَّادِقِ علیه السلام إِنَّ رَجُلًا مِنْ وُلْدِ عَبْدِ اللهِ بْنِ سَبَإٍ یَقُولُ بِالتَّفْوِیضِ فَقَالَ وَ مَا التَّفْوِیضُ قُلْتُ إِنَّ اللهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى خَلَقَ مُحَمَّداً وَ عَلِیّاً صَلَوَاتُ اللهِ عَلَیْهِمَا فَفَوَّضَ إِلَیْهِمَا فَخَلَقَا وَ رَزَقَا وَ أَمَاتَا وَ أَحْیَیَا فَقَالَ علیه السلام کَذَبَ عَدُوُّ اللهِ إِذَا انْصَرَفْتَ إِلَیْهِ فَاتْلُ عَلَیْهِ هَذِهِ الْآیَهَ الَّتِی فِی سُورَهِ الرَّعْدِ أَمْ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَکاءَ خَلَقُوا کَخَلْقِهِ فَتَشابَهَ الْخَلْقُ عَلَیْهِمْ قُلِ اللهُ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ وَ هُوَ الْواحِدُ الْقَهَّارُ فَانْصَرَفْتُ إِلَى الرَّجُلِ فَأَخْبَرْتُهُ فَکَأَنِّی أَلْقَمْتُهُ حَجَراً أَوْ قَالَ فَکَأَنَّمَا خَرِسَ. [بحار: 25/343 ـ 344].
یعنی آیا اثبات کردهاند بر خدای تعالی شریکانی که خلق کردهاند چیزها را همچنانکه خدای تعالی میکند پس متلبس شده است خلق خدای تعالی به خلق شریکان؛ بگو مر ایشان خالق کل شئ خداست و اوست یگانه در خالقیت تامه قهر کننده است بر هر که خلاف او گوید.
[حاشیه: وَ فَوَّضَ إِلَیْهِ أَمْرَ دِینِهِ فَقَالَ وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُو … وَ عَلَامَهُ الْمُفَوِّضَهِ وَ الْغُلَاهِ وَ أَصْنَافِهِمْ نِسْبَتُهُمْ مَشَایِخَ قُمْ وَ عُلَمَاءَهُمْ إِلَى الْقَوْلِ بِالتَّقْصِیرِ فی محبه علی علیه السلام. [بحار: 25/344]
و جناب مستطاب وحید عصر و فرید زمان خود صاحب کرامات عدیده، اعنی آقا سید مهدی نجفی در شرح خود به اصول وافیه، قولی باب در بیان واضع اللغات میفرماید، و هذا نصّه: و هذا التفویض غیر التفویض الذی یقول به المفوضه الذین فِرَقا من أهل المقالات الباطله و المذاهب الفاسده، فانّهم ذهبوا الی أن الله خلق محمدا و فوّض الیه امر العالم و هو خالق الدنیا و ما فیها، او انه فوّض الیه امر الرزق دون خلق، او انّه فوّض العباد فی العقل علی وجه الاستقلال، و بطلان هذا التفویض بهذا ا لمعانی، من ضروریّات الدین او المذهب، و ما ورد فی ابطال التفویض و ذمه المفوضه و لعنهم و البرائه منهم، فهو ناظر الی ذلک.
و این مسأله از جمله مسألههاست که بطلانش ضروری دین است که احتیاج به شاهد و اقامه دلیل ندارد. پس هر کس نسبت خلق و احیا و اموات به قول مطلق بر محمّد و آل محمد دهد، مفوّض خواهد شد، و مصداق آیه شریفه: «أَمْ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَکاءَ» [الرعد: 16] منصوص لعن و طعن ائمه هدی، و به فتوای علمای اسلام خاسر بدی و کافر ظاهر و معنوی خواهد شد.
و آنچه از دلایل آخوند خصوصاً این دلیل عقلی از فهم میشود، سوای مذهب مفوّضه مستفاد نمیگردد.
خلاصه استدلال آخوند بر تفویض
و چون این دانسته شد، باز رجوع میکنم به این دلیل، و میگویم حاصل مراد آخوند این است که ارکان عالم چهار است: خلق و احیا و ممات و رزق، و نمیتواند خدای تعالی بذاته مباشر این امورها گردد، بلکه به فعل خودش که مشیّت اوست، و مشیّت الهی فعل اوست، بدون محل محال است، و محل مشیّت الهی محمد و آل محمد است، پس مجموع موجودات و مخلوقات و سایر احوال از ممات و حیات و رزق جمیعا محمد و آل محمد احداث و خلق نمودهاند.
و آنچه سابقاً بر این دلیل ایراد نمودم شنیده شد. علاوه بر این میگویم:
بر فرض تسلیم بعضی از مقدمات این دلیل، و میگویم بنابر قول تو محمّد و آل محمّد محل مشیّت الهی هستند. آیا پیش از موجود شدن ایشان [30] محل مشیّت الهی کیست، و بعد از موجود شدن صورت اول متصوّر نیست، زیرا که مُعد امر، قابلیت مَحلیت ندارد. و اگر بگویی مشیّت الهی بر ایجاد آنها تعلق گرفت، و نفس ایجاد ایشان ـ علیهم السلام ـ محل مشیت الهی شدند، میگویم: پس بنابر این، مشیّت الهی بر خلق و ایجاد تعلق گرفت، بدون محل؛ اگر این در خصوص آن جنابان محقق است، و در سایر مخلوقات نیز محال نخواهد شد، و اگر محال است پس چه نحو ایشان ذی شان قبل موجود شدن محل مشیّت الهی میشوند.
و در صورت دوم میگویم البته وجود ایشان ـ علیهم السلام ـ حادث است و قدیم نیست، و ایشان خود به خود موجود نشدند، بلکه به مشیّت الهی موجود شدند و مشیّت الهی در ایجاد ایشان لابدّ است، از محلی قرار گیرد، چه به گفته خودِ تو، فعل بدون محل متصور نیست، و آن محل متصور نیست، و آن محل یا قدیم است یا حادث؛ اگر قدیم است، دو عیب لازم آید، یکی تعلق حادث که مشیّت است بر قدیم که محل مفروض است، واین به قول آخوند باطل است، و عیب دیگر تعدد قدما؛ پس باید حادث باشد، و آن محل حادث در موجودیت خود به مشیت الهی محتاج است به محل دیگر؛ برای مشیّت باز تردید میکنم و میگویم، این محل قدیم است یا حادث؛ قدمش باطل و از حدوث اش تسلسل لازم میآید، آن هم باطل.
پس مراد آخوند از این دلیل که محمّد و آل محمّد ـ صلی الله علیه و آله ـ محل مشیّت الهی اند، نیز باطل و عاطل باشد، و فساد این بسیار است، اگر کسی تأمل کند.
و چون کلام به آنجا رسید، میگویم از جمله صفات باری تعالی مرید است؛ به این معنی، کارها از او به اراده و اختیار صادر میشود، نه مانند افعال اضطراریه مثل سوزانیدن آتش و فرود آمدن سنگ از بالا، که بدون اراده و اختیار صادر است، و نه مثل انسان فعل میکند؛ چنانچه فعلی که از انسان صادر میشود، اوّل فعل را تصور میکند و بعد از آن فایده برای او مرتب میسازد، و آن فایده محرک میشود، تا به حد عزم جزم میرسد. بعد از آن فعل از انسان عاقل صادر میشود، و در خدای تعالی ـ جل شأنه ـ چون اختلاف احوال و عروض عوارض محال است، پس همان علمی که حق تعالی دارد که وجود فلان امروز فلان وقت برای نظام عالم اصلح است، آن امروز آن وقت بلاتوقف موجود میشود. و این است مراد متکلّمین از امامیه که گفتهاند اراده به علم میگردد، و علم به اصلح، اراده است، و از جمله صفاتی است که عین ذات الهی است نه فعل ذات. و بعضی از محدثین گفتهاند که اراده از صفات فعل، یعنی فعل ذاتی است، و حادث است، و گفتهاند که اراده همان ایجاد اصلح است. و علی اختلاف القولین احتیاج به محل دیگر نیست در ایجاد سایر اشیاء، بلکه علم به ایجاد شئ اصلح، با علم به اصلحیّت شئ در زمان آن شئ بلاتوقف موجود خواهد شد؛ خواه محمّد و آل محمّد باشد و خواه اشیاء دیگر.
و بر این ناطق است آیات از قرآن مجید؛ و مشخص است که قول آخوند که فعل بدون محل تأثیری ندارد، بیّن البطلان است؛ زیرا که معنی این عبارت و حاصل نتیجه او نیست که مشیت الهی بدون محمد و آل او تأثیر ندارد در ارکان اربعه مذکوره؛ بلکه با محمد و آل محمد تأثیر در این ارکان دارد.
فسادهای مترتب بر قول آخوند
ای بیبصیرت نادان! ای جاهل کودن! هیچ میفهمی که چه میگویی، و بر این مقدمه چه فسادها مرتب است؟
فساد اوّل چنانچه سابقاً اشاره به آن شد، بگو مشّیت الهی به زعم ما، فعل خداست در ایجاد محمد و آل محمد، به کدام محل تعلق گرفت که تأثیر در ایجاد ایشان بکند؟ هرگاه میگویی در ایجاد ایشان، مشیّت الهی بیمحل تأثیر کرد، پس قول تو که فعل بدون محل تأثیر ندارد، باطل شد و هرچه بر این مترتب است، نیز باطل شد. و اگر میگویی با محل در ایجاد تأثیر کرد، از او دو بطلان لازم میآید؛ یکی بطلان قول تو که محمّد و آل محمّد محل مشیت اند، بلکه مشیّت الهی آن محل شد که به واسطه او در ایجاد ایشان ذی شأن نمود، بطلان دیگر لزوم تسلسل با تعدد قدما و هر دو باطل است؛ چنانچه ذکر لزوم فساد.
دوم اینکه مراد تو از این کلام که مشیّت الهی بدون محمد و آل محمد تأثیر نمیکند یا مراد تو [31] این است که هر دو با هم تأثیر در این ارکان میکنند؛ از اینجا لازم میآید که محمّد و آل محمّد شرکاء الهی باشند، یا این است تأثیر خود محل است که محمّد و آل محمد باشند. از اینجا لازم میآید که موجد ارکان اربعه خود ایشان باشند بدون مشیّت الهی، و از این لازم میآید که خالق کل شئ و ربّ العالمین ایشان باشند، و خدا را در این دخلی نباشد، و یا این است [که] مؤثر حقیقی خود مشیّت است لیکن به شرط محل که محمّد و آل محمد باشند. از این لازم میآید سلب الاقتدار و اختیار از خدای تعالی، و احتیاج او در خلق و ایجاد شئ دیگر، و این نقص است بر خالق بیچون.
فساد سوم این قول ناتمام تو، اگر فرضا تمام باشد، مقتضی این است که ناچار است برای فعل از محل تأثیرش محقق شود، و از این لازم نمیآید که آن محلّ محمد ـ صلی الله علیه و آله ـ باشد؛ زیرا که دلیل بر خصوصیت دلالت ندارد، و میرسد نصاری را که بگویند که آن محلّ حضرت عیسی نبینا ـ علیه السلام ـ است، و نیز میرسد بر فلاسفه که بگویند که آن محلّ عقولند.
و هرگاه بگویی دلیل بر این قول ایشان ـ علیهم السلام و الصلاه ـ که «نحن محالّ مشیه الله» است، میگویی آنچه تو را و مشایخ تو را به این طریقه فاسده کشیده است، ظاهر این کلام است. آیا در کدام دین و ملّت و مذهب رواست به مثل این کلام به این مزخرفات که مخالف محکمات قرآن و روایات سیّد الانام بل مخالف ضروری دین اسلام است، اختیار توان نمود و مع هذا اندکی کسی را فهم باشد، دلالت این کلام اصلاً به این مدعا ندارد و اگر باشد باید تأویل کنیم. مثل: «یَدُ اللهِ فَوْقَ أَیْدیهِم» [فتح: 10] و اگر قابل تأویل نباشد البته وجوباً و لزوماً طرح باید کرد، و حال آنکه ظاهر عبارت غیر افضلیت خودشان از سایر موجودات دلالت ندارد؛ چه معنی این کلام این است که ما هستیم محلّای مشیّت الهی، به این معنی که مقصود اصلی از ایجاد این عالم مائیم، و سایرین از موجودات به تبعیت ما خلق شده؛ چنانچه تعریف مسندالیه و مسند افاده حصر و اختصاص مینماید؛ چنانچه میگویی: نحن أعزّ القوم و نحن فقراء البلد. و مضمون این کلام موافق است به عقیده مؤمنین و نیز مطابق است به حدیث: «خلقتکَ لاجلی». و حدیث «لولاک» و به سایر اخبار کثیره، از آن جمله در مناجات موسی ابن عمران ـ علی نبینا و علیه السلام ـ وارد است:
و از این قبیل اخبار بسیار که دلالت دارند که مقصود اصلی از ایجاد این عالم محمد و آل محمد است؛ و از افضلیت ایشان لازم نمیآید که ایشان مؤثر باشند در این ارکان اربعه؛ چنانچه این بیفهم این کلام را به او حل و صرف نموده.
و هرگاه فی الواقع دلالت ظاهری باشد، البته تأویل و از ظاهرش صرف باید نمود، به نحوی که مطابق باشد به عقیده مسلمین؛ چه، جایی که این معنی اصلاً محتمل هم نیست. و این تأویل در صورتی است [که] این زیارت نامه، صدورش از معصومین قطعی باشد. این ممنوع است؛ از خبر آحاد که مظنون الصدور باشد بیرون نیست، و سابقاً معلوم شد که خبر واحد در این مقام حجت نیست. وجهش در اصول مبرهن است.
مقصود واقعی از این که ما محل مشیّت الهی هستیم
و نیز میگویم اگر به دقت نظر التفات نمایی، مییابی که اصلاً این کلام را به مدعای فاسد او، نه اشاره و نه ایمای دلالت ندارد؛ چه معلوم است بر هر ذی شعوری که افعال حدیثه، مثل حرب و قتل و اکل و موت و رزق و خلق و غیر اینها در تحقق خارجی محتاج و موقوفاند به دو چیز: یکی اینکه این افعال از او صادر شود، و یکی دیگر محّلی که اینها واقع او شوند. و این افعال حدثی که مبدأ استحقاق اند، دو قسم اند: یکی ثابتاند در ذات و متجاوز بر محل نیستند، مثل عطشان، حسن و قبح، کریم، بخیل و قصیر و طویل و غیر اینها، و قسم دیگری متجاوزاند بر محل؛ مثل مثالهای سابق؛ مثلاً ضرب صادر است از ذات و واقع است بر محلی. و جمیع افعالی حدثی [32] از این دو قسم بیرون نیستند.
و ما میگوییم: اراده جناب باری به منزله ذات است، و جمیع عالم محلّ، و فعل عبارت از ایجاد خلق که متعلّق گرفته بر این محلّها. و مراد معصوم ـ علیه السلام ـ از این کلام این است ما هستیم محل ارادهی الهی، نه سایر عالم، بلکه سایر عالم به طفیلی ما مشیّت و ارادهی الهی شدهاند.
و بنابر قول آخوند که مشیّت الهی فعل است نیز لابد است در او در ذات که در او ثابت شود یا از او صادر شود، و از محلّ که در او واقع شود، و این ذات که شاعمیٍ است مثل سارب، اگر خدای تعالی و محلّ او محمّد و آل محمّد است، این بنای قول آخوند باطل است؛ زیرا که قیام حادث بر قدیم لازم میآید، و این محال است. و اگر محمّد و آل محمّد ذات برای مشیّت، پس محل چیزهای دیگر خواهند شد، و حال آنکه ظاهر این کلام دالّ است بر اینکه محمد و آل محمد محل مشیّت الهی اند، و از این لازم میآید که این کلام مخالف باشد با عقیده مسلمین، بل جمیع ملیین که این کلام افاده میکند که خالق عالم، اینها باشند، و در خدای تعالی، مشیّت نباشد، و حال آنکه «ما شاء الله کان و ما لم یشاء لم یکن»، «وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَ اللهُ» [زمر: 38]
و ای کودن خیره سر! و ای جاهل بیثمر! از جهت حطام دنیا بیبرگ و اثر بر این مزخرفات بیپا و سر مرتکب شدهای، و دل عوامان را [که] مانند هیچ اند، صید کردهای، و از منتقم حقیقی و جناب رسول ـ صلی الله علیه و آله ـ و ائمه معصومین که پیشوایان دین اند، حیا و شرم نکنی، و جهت پنج روزه دنیای فانیه که ثباتی و بقایی ندارد، از راه جاده مستقیم ائمه اطهار ـ علیهم السلام ـ که راه هدایت است، دست برندار، و آن کسانی را که بر ضلالت و گمراهی انداختهای برگردان و به راه حق برآر، که بلکه خداوند عالمیان که گناه تو از زمین و آسمان گرانتر است بیامرزد.
و اگر نعوذ بالله به این عقیدهی فاسده از دنیای فانی به دار بقا بروی، البته به واضحان این مذهب و متطرّقان این طریقت که ابوهاشم کوفی و حسین منصور حلّاج و بایزید بسطامی و غیره ملحق گشته، به اسفل السافلین معذّب خواهی شد. و هرگاه دانی واصفان این مذهب در کجا اند، فوراً توبه خواهی کرد، ولیکن میدانم یقین که مزخرفات دنیای دنی و ریاست فانی، دیده دل تو را کور نموده، برنخواهی گشت و عن قریب به برادران و پیشوایان خود خواهی رسید. وچون در کتاب مستطاب کلینی رحمه الله حدیثی از جناب رسالت ماب پیغمبر ـ صلوا ه الله علیه ـ فرموده که: إِذَا ظَهَرَتِ الْبِدَعُ فِی أُمَّتِی فَلْیُظْهِرِ الْعَالِمُ عِلْمَهُ فَمَنْ لَمْ یَفْعَلْ فَعَلَیْهِ لَعْنَهُ اللهِ [کافی: 1/54]، و دیگر: من علم علما و کتمه ألجمه الله یوم القیامه بلجام من النار.
و چون این حقیر دید که این ملعون، اکثر اهل قراباغ را از دین برگردانیده و داخل به دین خود و اهل ضلالت انداخته، بر خود واجب دیدم که آنچه از آیات قرآنی و احادیث نبوی ـ صلی الله علیه و آله ـ و ائمه طاهرین برخلاف این واقع گردیده، دوستان و شیعیان جناب امیرالمؤمنین را از این مذهب باطل آگاه و خبردار سازد تا به چاه ویل و گمراهی نیفتند.
تا به اینجا به شرح کلام او متوجه شدم، و باقی ادلّهاش همه اخبار موضوعه کاذبه مفوّضه است، و بعضی را از عایشه، و بعضی مخاطب به سلمان و جندب ـ علیهما الرحمهاند ـ و هیچ کدام از این اخبار در نظر اهل استدلال مناط و اعتبار ندارد، متوجه نشده و اوقات عزیز را به آن صرف ننمودم.
تحریراً فی دوازدهم شهر جمادی الثانی سنه 1288.
قد تمّ هذه الرساله فی ید اقلّ خلق الله و احقرهم کربلایی الله یار ولد مرحوم مشهدی الله ویردی خیاری، غفر الله له و لوالدیّ و احسن الیهما و استادهما و لجمیع المؤمنین و المؤمنات و المسلمین و المسلمات بحق محمد و آله الامجاد.
آمین یا معین
اگر گویند که این مسکین کجا رفت
بگو بگریخت از دست زمانه
این نوشتم تا بماند یادگار
من نمانم خط بماند روزگار