
وحید قزوینی (متوفای 1112)، ادیب، شاعر و دبیر و سیاستمدار صفوی، در کتاب «جهان آرای عباسی» ذیل رویدادهای سال 1045 شرحی از سیل وحشتناکی که در قم آمده آورده و برخی از رخدادها را از زبان خلیفه سلطان که این زمان از وزارت معزول شده و در قم مشغول عبادت بود، نقل کرده است. نثر بسیار عالی و سبک نگارش، نمایی از سبک و سیاق وصاف نگاری عهده پیشین دارد. استفاده از تعابیر ادبی که وحید در آن استاد بود، بهره گیری از آیات قرآن و خلاصه استفاده از انواع و اقسام باورها و نگاهها و در شرح و بیان این حادثه، قابل توجه است. وصف اوضاع شهر پس از فروکش کردن سیل هم در نهایت زیبایی است:
و دیگری از وقایع، آمدن سیل و خراب شدن ابنیه مدینه المؤمنین قم است که آن نیز در این سال اتفاق افتاده و شرح این سانحه به نوعى است که رودى که منبع آن جبال جرپادقان و مصب آن صحراى نمک قم است و از جنب آستانه مقدسه مطهره معصومه ستى فاطمه- صلوات اللّه علیها و آبائها المعصومین- جارى است، در ایام تابستان زمین آن به علت بىآبى تفتیده تر از جگر تشنگان مى باشد، در این سال به علت کثرت ابرهاى پرشور و بارانهاى پر زور، نمودار فارَ التَّنُّورُ گشته، بى آن که در بلده و حوالى آن اثرى از باران و نشانى از برق درخشان نمایان باشد، آن طوفان بى گمان روى نمود.
و در آن اوان که غریق تبار رحمت یزدان خلیفه سلطان از وزارت دیوان معزول و در آستانه خلدنشان به عبادت حضرت رحمن مشغول بود، از جناب ایشان استماع شد که شدت آن داهیه و صعوبت آن واقعه به مرتبه اى رسید که آب از چهار جانب بر آن بلده طیّبه استیلا یافته، علامت روز نشور آشکارا گشت، کشتى اعمار پیر و جوان در آب افتاده، نقش هستى صغیر و کبیر از لوح وجود نشسته شد.
جمعى که در جوار معصومه- رضى اللّه عنها- مى بودند، به علت ارتفاع آن مکان، خود را به صحن آستانه متبرکه رسانیدند، و جمعى دیگر سالک طریق فرار شده، به محالّ مرتفعه به فحواى سَآوِی إِلى جَبَلٍ یَعْصِمُنِی مِنَ الْماءِ پناه بردند.
پرى چهرگان مرغوله گیسو و لاله عذاران بنفشه مو که در خدر عصمت و حجاب عفت پرورش یافته از تابش عین الشمس مانند دیده نامحرم اجتناب واجب مى داشتند، و سر و پابرهنه به امید خلاص چون شعله آتش گرم فرار گردیدند، و بسیارى از آن گروه را در اثناى راه هرم ابنیه و جدار، هم مقبره و هم لوح مزار گشته، وعده خلاص به روز نشور افتاده، و بیرون رفتگان را از فقدان غذا حال تباه و خورشى جز حسرت به آسودگى خفتگان مضاجع گلهاى سیاه نبود. یک شهر از عزیزان مضمر راحت، گرفتار گرگ خونخوار شدت و محنت گشته، از دیدن قرص آفتاب بر خوان آسمان با یکدیگر مناقشه یوسف و اخوان مى نمودند.
سبحان الله چون ابواب رحمت الهى دایم گشوده مى باشد، به مقتضاى کدام امر جمعى بى پایان از مؤمنان چون دزدان مى بایست از راه آب داخل باغ جنان گردند، و سبب طغیان آب بى امان از خوردن نان بازمانند، و جماعتى که ارتفاع مکان آن آستان آسمان بنیان را حرز جان ساخته بودند، ساعت به ساعت دایره نجات را تنگ دیده، دست از حیات مىشستند، و یک روز تا هنگام عصر با کشتى طوفانى اصطبار و آرام ناچار در آن جزیره به دهشت و وحشت تمام مقام داشتند تا آنکه رفته رفته مژده آمد آمد نجات و رستگارى به گوش امیدواران رسید، و دست عنایت کردگار رخت حیات ایشان را از دریاى خوف و خطر بیرون کشید، به مقتضاى وَ غِیضَ الْماءُ وَ قُضِیَ الْأَمْرُ آن زمین سیر از سر تشنگى که به بهانه آشامیدن آب دهان به خوردن جوى هاى مردم گشوده بود، لب از اداى هَلْ مِنْ مَزِیدٍ فروبست، و آن شعله جهان سوز از پا نشست.
باقى ماندگان رجوع به منازل کرده، ملاحظه نمودند که شهر کسوت صحرا پوشیده، و خانه هاى دشمنان چون روستاى یکدل با هم جوشیده، بیوتات گوناگون در لباس بیگانگى و اتحاد کوشیده، دیوارها از پا نشسته، و تمییز و تشخیص از میان برخاسته، نه سقف را هواى خودنمایى و نه دیوار را یاراى پیش خود برپایى؛ نظارگیان صاحب سرا را خانه قلوب از ملاحظه آن حال به سیلاب اندوه ویران گردیده، و جمعى را که سامان ساختن سرا و سرمایه رفع آن واقعه اندوه فزا بود، به سر تعیین منازل و تمیز آن امر مشکل راه منازعه و مشاجره باز و رشته دعاوى دراز گردید، بالاخره به معمارى عدالت خسرو قضا فرمان خرابىها تمام آبادان و آن بلده کهن زلیخاوار جوان گشت. ( تاریخ جهان آراى عباسى، ص 269 ـ 270)