
فکر می کنم یکی از تفاوت های دو دهه اول انقلاب با دو دهه دوم، در این است که در دو دهه نخست، به رغم وجود اختلاف نظر میان گروه های سنتی و قدیمی موجود از پیش انقلاب، مثلا ملی ها، مذهبی های چپ، شریعتی چی ها، موتلفه ای ها و طیف میانی روحانیون مبارز اطراف امام، و پس از آن که بیشتر این گروهها از سال 61 ـ 62 حذف شدند، (هرچند بقایای آنها ادامه یافت) یک صورت فکری ـ فلسفی نسبتا یک نواختی در جامعه وجود داشت و سبب همگرایی می شد.
این صورت بندی تفکر در حوزه فلسفه و اقتصاد اسلامی و …، منعطف روی افکار مطهری و بهشتی و حاشیه های آنها بود که کم بیش از افکار شریعتی هم در آن میانه بهره ای داشت. سوالاتی بود و پاسخ هایی که به هر حال، قانع کننده به نظر می رسید.
آن وقت ها، امام از تفکر آقای مطهری جانبداری کرد و به خصوص جنبه های مثبت فکری وی که اندک ترقی و روشنفکری هم در آن دیده می شد (دلیلش همان سخنرانی های مربوط به انقلاب و جنبش های اسلامی است) صورت فکری انقلاب را درست کرد. اندیشه های علامه طباطبایی هم بکار گرفته شد و تقریبا دو دهه ای تمرکز روی آنها بود.
اما در دو دهه اخیر، آن صورت بندی بهم ریخت و گروههای تازه ای با افکار جدید به میدان آمدند. برای مثال نوعی مهدویت گرایی که از زمان احمدی نژاد میان گروه احمدی نژادیها باب شد، که هیچ سابقه ای در آن دوره نداشت. حالا شاهدیم که هر ماه دهها کتاب در این زمینه منتشر می شود که آن دوره نبود، و مداحان مدرن مثل آقای ن، اساس کارشان بر این صورت بندی است.
مدل های جدید دیگری از تفکر هم از طرف افرادی با نفوذ در قدرت بود. آقای خاتمی یک صورت بندی متفاوتی از آنچه در دهه اول بود، طبعا پیش از احمدی نژادی ها و در قالب دوم خرداد داشت. بسیاری از استادان بنام در حوزه های علوم اجتماعی و انسانی، در این صورت بندی که آن هم اساسا شکل یکنواختی نداشت، حضور داشتند.
رهبری هم، نوعی از صورت بندی دو دهه اول را با حساسیت های انقلابی به همن سبک حفظ کرد. ایشان علائق روشنفکری منعطف به سنت گرایی را داشتند و برای مثال، دفتر تبلیغات را وجه روشنفکری حوزه می دانستند. البته حرفها و مبانی ایشان را نه دو گروه اخیر الذکر و نه حتی هاشمی که علی القاعده نزدیک تر هم به آن مشی بود، توجه نمی کردند. خود ایشان هم طبعا به اقتضای مسائلی که به اداره این جامعه مربوط می شد، و مسائل تازه ای که پیش می آمد، از جمله بحثی مثل تهاجم فرهنگی و بعد تمدن اسلامی، گام های تازه ای برداشتند.
ایشان از دل حوزه و نیز حوزه های بسیج که به مباحث فکری علاقه داشتند، سعی کردند یک صورت بندی جدیدی متناسب با آنچه می شناختند ایجاد کنند و تا حدی ایجاد هم شد و هنوز هم فعال است. صدا و سیما و بخشی از دانشگاهیان هم، همین راه را می رفتند و می روند.
اما حالا چه نتیجه ای بدست آمده است؟
اکنون در کف جامعه ما، چندین مدل فکر متعارض است که انگار سازش آنها دشوار شده و مرتب از هم فاصله می گیرند و مثل کهکشانها از هم دور می شوند. هر کدام یار گیری دارند و به خصوص دشمنی های سیاسی هم کمک می کند تا در یارگیری از برخی از مبانی خودشان هم بگذرند که نتیجه اش اختلاف بیشتر است.
اشکال عمده این است که سوالات اساسی در مسائل فلسفی، فلسفه سیاست، اقتصاد، توسعه و بسیاری از مسائل حل ناشده مانده است. هنوز هم نمی دانیم باید خودمان اصلاح کنیم، یا صبر کنیم امام زمان (ع) ظهور کنند. از سوی دیگر می دانیم در حوزه های علوم اجتماعی و انسانی، جوابها مخصوصا وقتی بحث ها سطحی است، قطعی نیست وقتی شرایط بد باشد، و سیاست هم وارد فلسفه شود، بدتر هم می شود، مخصوصا اگر در این میانه، تفکر و فلسفه عمیقی در کار نباشد.
این که چه راهی وجود دارد نمی دانم، ولی می دانم که نباید ناامید بود. جامعه ما همین است و راهی طولانی در پیش داریم. دور و بر مشروطه را هم که نگاه کنید، همین طورهاست.