
قاضی صاعد اندلسی (م 462) در «التعریف بطبقات الامم»، مبنای تقسیم بندی امت ها را «علم» می گذارد. به طوری که گروهی از اقوام بشر از نظر او اهل علم یا علم گرا هستند، و گروهی دیگر از علم بدورند. اقوامی که علم گرا هستند، شامل هندیان، ایرانیان، کلدانیان، رومیان، مصریان، عرب و عبرانی ها می شود. در مقابل اینها اقوامی هستند که به علم عنایتی ندارند که عبارتند از چینیان، ترکان، خزران، صقالبه، روس، بربر، سودانی ها، حبشیان، نوبیان، زنگیان، و شماری دیگر. (التعریف بطبقات الامم، ص 145)
وی گروه دوم را دو بخش می کند، آنهایی که مانند بربرها، نه تنها علم ندارند که هیچ ندارند و در جهل مطلق هستند. اما گروهی دیگر مانند چینیان و ترکان، گرچه به علم به معنای مورد نظر قاضی صاعد توجهی ندارند و اهل آن نیستند، اما در عوض اهل «صنعت» هستند. درباره چینی ها می نویسد:
«و حظّهم من المعرفه الّتى بذّوا فیها سائر الأمم: إتقان الصنائع العملیه، و إحکام المهن التصویریه. فهم أصبر النّاس على مطاوله التعب، و تجوید الأعمال، و مقاساه النصب فى تحسین الصنائع». بهره آنان از «معرفت» اتقان صنایع عملی، مشاغل تصویری و هنری است. آنان در تحمل رنج و سختی، بسیار صبورند، کارها را به نیکی انجام می دهند و در زیبایی صنایع [دستی] بسیار استوارند. (التعریف، ص 145)
این تصور که چینی ها، در صنعت مهارت فوق العاده دارند و در ضمن چیزی بیش از این یعنی علم ندارند، نکته ای است که در میان مسلمانان وجود داشته و جاحظ (م 255) نیز مدتها پیش از قاضی صاعد، آن را گفته است: «و کذلک القول فی الصور و مواضع الأعضاء. أ لا ترى أن أهل الصین و التّبّت، حذّاق الصناعات، لها فیها الرّفق و الحذق، و لطف المداخل، و الاتساع فی ذلک، و الغوص على غامضه و بعیده. و لیس عندهم إلا ذلک؛ فقد یفتح لقوم فی باب الصناعات و لا یفتح لهم فی سوى ذلک» (الحیوان، 5/19) و جای دیگر وقتی می خواهد مثال بزند، چینیان را به صناعت مثال می زند و یونانی ها را به حکمت و آداب: «کأهل الصین فی الصناعات و الیونانیین فی الحکم و الاداب ..و آل ساسان فی الملک، و الاتراک فی الحروب. الا تری أن الیونانیین الذین نظروا فی العلل لم یکونوا تجارا و لا صناعا بأکفهم و لا اصحاب زرع و لا فلاحه و بناء و غرس» (رسائل الجاحظ، السیاسیه، ص 508، و ص 549 که می گوید، از سبی [اسرای] هند، هیچ گاه «عقول و علم و ادب و اخلاق» نخواهید داشت، چه رسد به زنجیان، در حالی که می دانید، حساب و علم نجوم و اسرار طب و … صناعات کثیره عجیبه در هند هست). جالب است که چند صد سال بعد، صاحب مسالک الابصار، در باره مملکت هند می گوید «و اهل الهند، اعلم الناس بأنواع الحکمه و الطب و الهندسه و الصناعات العجیبه» (صبح الاعشی، 5/58، المستطرف، ص 377). نمونه هایی را هم از این کارهای شگفت مثال می زند که بیشتر مربوط به تهیه ادویه جات است.
ابن حزم نیز در باره چینیان و هندیان همین ادعا را دارد که آنان اهل علم نیستند، بلکه صرفا اهل صناعات هستند «أن أهل الصین لیسوا أهل علوم البته، و إنما هم أهل صناعات» (رسائل ابن حزم، ص 71).
ابوحیان توحیدی (414) هم در تفکیک نحوه رفتار اقوام با علم، عبارت شگفتی دارد و می گوید: گویا نوعی تقسیم صورت گرفته است: «فصار الاستنباط و الغوص و التنقیر و البحث و الاستکشاف و الاستقصاء و الفکر لیونان، و الوهم و الحدس و الظن و الحیله و التحیل و الشعبذه للهند، و الحصافه و اللفظ و الاستعاره و الایجاز و الاتساع و التصریف و السحر باللسان للعرب، و الرویه و الادب و السیاسه و الامن و الترتیب، و الرسوم، و العبودیه و الربوبیه للفرس، فأما الترک فلها الشجاعه.. و اما الزنج و السودان فغلبت علیها الفسوله و شاکلت البهائم الضعیفه.. و من أنکرت تقدم یونان فی إثاره المعانی من أماکنها و إقامه الصناعات بأسرها، و بحثها عن العالم الاعلی و الاوسط و الاسفل فقد بهت». (الامتاع و الموانسه، ص 147 ـ 148). در اینجا، پای عرب و ایران هم به عنوان این که یکی در ادبیات تبحر دارد و دیگری در سیاست، به میان آمده و به هر حال، یونان به عنوان مرکز فکر و اندیشه، مورد تأکید قرار گرفته است.
قاضی صاعد در باره ترکها نیز می گوید، گرچه از اقوامی نیستند که در پی علم باشند، آنها نیز به نوعی اهل صنعت هستند که عبارت از ساختن سلاح و نیز جنگاوری است. «و فضیلتهم الّتى برعوا فیها و أحرزوا فضلها، معاناه الحروب و معالجه آلاتها، فهم أحذق النّاس بالفروسیه و الثقافه، و أبصرهم بالطعن و الضرب و الرمایه» (التعریف، ص 146).
مطمئنا قاضی صاعد درک می کرده است که داشتن صنعت، نمی تواند بدون «علم و دانش» باشد، اما چگونه است که چنین تحلیلی ارائه داده است؟ پاسخی که او در این باره داده این است که علم، امری است که وجودش در انسان، او را از سایر موجودات و در واقع حیوانات جدا می کند. به عبارت دیگر، علم اختصاصی انسان است، در حالی صنعت چنین نیست، زیرا برخی از حیوانات نیز به نوعی «صنعت» دارند. او چند صفحه بعد می گوید: در امر صنعت و دقیق کاری در تصویر و نقاشی، و نیز ساختن، موجودی چون زنبور با ساختن خانه مسدس و بنای مخازنی برای نگهداری قوت خود، فعال است. چنان که عنکبوت در کشیدن تارها، ایجاد دایره هایی با تناسب و توازن، توانایی دارد. برخی از حیوانات دیگر هم «الصنائع العجیبه» دارند. (التعریف، ص 149). غزالی در «الاقتصاد»، به تفصیل درباره صناعت زنبور در ساختن خانه های مسدس، سخن گفته و آن را دلیل بر این گرفته است که این حشره، بدون «علم» و حتی اختیار این کار را انجام می دهد. او این را شاهد بر درستی نظریه سنیان در مقابل معتزله، در باره نفی اختیار و اختراع در افعال بشر می داند. بدین ترتیب «صنعت» را از «علم» تفکیک می کند، یا دست کم امکان آن را گوشزد می نماید. پس از آن می گوید، از این دست صنایع عجیبه، بسیاری از حیوانات دارند و این با فرض حیوانیت آن و نداشتن علم، برخلاف بشر است (الاقتصاد فی الاعتقاد، ص 58). این در حالی است که اساسا، این که زنبور خانه اش را مسدس بسازد درست نیست، و قبل از چهارصد سال، شاه عباس، با یک تجربه عملی آن را نقد و باطل کرد.
نتیجه ای که از داستان زنبور در جهت تفاوت میان صنعت و علم و بی ارتباطی آن می گرفتند این بود که در صنایع، انسان شریک دارد و آن هم برخی از حیوانات است، بنابر این، صنعت مابه الامتیاز آدمی نیست. این در حالی است که علم، که از نظر او همان فلسفه و علوم عقلی است، چنان است که حیوانات دیگر نداشته و شراکتی در آن با انسان ندارند. استاد جمشیدنژاد نوشته اند: «قاضى صاعد، بهطور آشکار و قطعى فقط خرد و جلوههاى آن را به عنوان تنها عامل جداکننده انسان از حیوان مىستاید و بهنظر وى آدمى هر اندازه سطح خردورزى خود را بالاتر ببرد، به کمال نزدیکتر مىشود. در دیدگاه او عقل، فصل مقوّم نوع انسان و همان نفس ناطقه است و از این جهت به نظر وى، توجّه به علوم نقطه عطف قاطعى به شمار مىرود که موجب تمایز ملّتها و در عین حال، عامل اصلى تکامل تاریخى ایشان است». (التعریف، مقدمه، ص 62). غالبا متفکران اسلام، چنین می اندیشیدند و به این ترتیب، از نظر مراتب علم، صنعت را در درجه دوم و سوم قرار می دادند. البته، ابن حزم، در یک مورد، این تحلیل را نقد کرده و ضمن تأکید بر این که «نطق» فصل انسان است و او را از حیوان جدا می کند، آن را به معنای تصرف در علم و صناعات معنا می کند. این درست است که زنبور یا عنکبوت، کار حساسی می کنند، اما تصرف در آن ندارد و عملشان تکراری است، در حالی که انسان به وسیله این نطق، تصرف در علم و صنعت می کند. مثل کاری که انسان در بافتن و خیاطی و ساختمان سازی و غیره دارد و آن را پیشرفت می دهد: «أمّا الإنسان فإنه یتصرف فی عمل الدیباج و الوشی و القباطی، و أنواع الأصباغ و الدباغ، و الخرط و النقش، و سائر الصناعات من الحرث و الحصاد و الطحن و الطبخ و البناء و التجارات. و فی أنواع العلوم من النجوم و من الأغانی و الطب و النبل و الجبر، و العباره و العباده و غیر ذلک. و لا سبیل لشیء من الحیوان إلى التصرف فی غیر الشیء الذی اقتضاه له طبعه، (الفصل فی الملل و الاهواء و النحل، 1/98). ابن سینا هم روی این تفاوت تأکید دارد آنجا که می گوید: «و للحیوانات الأخرى و خصوصا للطیر صناعات أیضا، فإنها تصنع بیوتا و مساکن لا سیما النحل. لکن ذلک لیس مما یصدر عن استنباط و قیاس، بل عن إلهام و تسخیر، و لذلک لیس مما یختلف و یتنوع، و أکثرها لصلاح أحوالها و للضروره النوعیه لیست للضروره الشخصیه» این درست است که برخی از حیوانات [و حشرات] مانند زنبور هم «صناعاتی» دارند، از آنها از روی استنباط و قیاس نیست، بلکه از روی «الهام و تسخیر» است؛ لذا تنوع در آن دیده نمی شود. به علاوه، کار آنها برای احوال و ضروریات شخصی است اما در انسان، جنبه نوعی [و عمومی] دارد. (الشفاء، الطبیعیات، 2/182). محمد نعیم طالقانی هم از عالمان قرن یازدهم هجری، همین تفاوت را میان صناعات حیوانی و انسانی بیان کرده است: (منهج الرشاد فی معرفه المعاد، 2/151).