
تهران- ایرناپلاس- یکی از مهمترین نکاتی که باید استراتژیستهای ایرانی بدانند، آگاهی از تاریخ این کشور و موقعیت جغرافیایی و ژئوپولیتیک آن در ابعاد سیاسی و جغرافیایی است. این امر، تا اندازهای به وضع تمدنی ما هم مربوط است؛ وضعیتی که اساس آن نوعی جغرافیای طبیعی، قومی و مذهبی است و از نظر تاریخی، دستکم در ۳۰۰۰ سال گذشته، وضع یکنواختی داشته است.
در اینجا با دو مفهوم «امنیت» و «تمدن» کار دارم؛ دو مسئلهای که اولی موضوع خاص این نوشته کوتاه است، و دیگری «تمدن» مثالی که برای آن زدم. در تمدن، ما بخشی از تمدن منطقهای هستیم با اقوام مختلف، ادیان و مذاهب متفاوت، و همینطور جغرافیای مشخص. ما سهمی در این مجموعه داریم و البته این سهم اندک نیست؛ سهمی است قابل تأمل. اما این سهم، بیش از اندازه هم نیست و نمیتواند باشد، زیرا تقارن و تعادل میان این اقوام در موقعیت و وضعیتی که داریم، ایجاب میکند که ما «اندازه» مشخص داشته باشیم. همیشه میتوانیم درصدی بر آن بیفزاییم و همیشه با کوتاه آمدن و غفلت، ممکن است از درصد آن بکاهیم. زبان فارسی بهعنوان یکی از نمادهای این تمدن، گاهی بخش وسیعتری را در بر میگرفته، و گاه کمتر و کمتر میشده است. این کمتر شدن، با فشاری است که مثلاً زبان انگلیسی با تسلط بریتانیا بر شبهقاره یا تسلط روسها در ماوراءالنهر پدید آمد و ما در مقابل آن نتوانستیم طرحی داشته باشیم. در بخشهای دیگر تمدنی هم همینطور است.
یادمان باشد که پایههای اصلی این تمدن و حدّ و اندازه آن، از دیر زمان هم، تابع شرایط منطقهای ما بوده است. اگر شاهنامه روی جنگ ایران و توران ما تأکید دارد، و وضعیت ما را مشخص میکند، جنگهای ۷۰۰ ساله ما با رومیان هم در سوی دیگر این وضعیت و محدودیت را مشخص میکند. عربها و تا حدی ترکها، اکنون جای رومیها نشستند و این محدودیتها و رقابتها وجود داشته و دارد. در حوزه امنیت نیز ما همین شرایط را داریم و بهترین زمان ما، دوران هخامنشی و ساسانی است که یک امپراتوری بزرگ هستیم و قدرت فراوانی داریم. در دورههای دیگر تاریخی، درست در همین نقطهای که اکنون ایران قرار دارد، بهعنوان سرزمین اصلی ما، گرفتاریهای خودمان را داشتهایم، هرچند هیچگاه از بین نرفتهایم. زمانی که دولت صفوی آمد، و البته دیگر امپراتوری نبود، بلکه یک دولت کوچک بود، ما همزمان زیر فشار امپراتوری بزرگ عثمانی بودیم؛ از سوی دیگر، ازبکها، و یک قدرت تازه تأسیس در خلیجفارس که پرتغالیها و.. بودند. اندکی نگذشت که از اواخر دوره صفوی، روسها بهعنوان یک دشمن قدر در شمال برآمدند. ما باید این امنیت را زیر این فشارها که دستکم در این ۳۰۰-۴۰۰ سال گذشته ادامه داشته، حفظ میکردیم. یک استراتژیست فهمیده کسی است که این شرایط و گذر تاریخی آن را بداند و با در نظر گرفتن روشهایی که در تاریخ، سلسلههای ایرانی بر اساس آنها این کشور را حفظ کردهاند، و گاه در اثر نافهمی، آسیبی به آن رساندهاند، برای حفظ آن تلاش کند.
شاهان صفوی، قدرت عثمانی را میدانستند، و قدرت عظیم آن را در دورانی که هنوز بیمار نشده بود، درک میکردند. وقتی سلطان سلیمان در ۹۴۰ به آذربایجان آمد، شاه طهماسب میدانست چه باید بکند. باید در انتظار میماند تا عثمانیها، گرفتار زمستان و یخبندان و برف شوند و به ناچار آذربایجان را رها کنند. او میدانست که پس از رفتن آنها، باید عوامل محلی آنها را در مرزهای غرب کشور تا عمق عراق و شرق ترکیه، زیر فشار بگذارد و تسلطش را در مرزها حفظ کند. دولت صفوی تا آنجا که توانست از نظر نظامی، خود را رودرروی دولت عثمانی قرار نداد، اما از دور بودن منطقه ایران از استانبول، از فرصت استفاده میکرد و بازگشت آنان، تا تفلیس و وان و بغداد میرفت و نفوذش را حفظ میکرد تا بتواند ایران را حفظ کند. همین دولت، در مواجهه با پرتغالیها همین برخورد را داشت. با انگلیسیها کنار آمد تا بتواند پرتغالیها را بیرون کند. بعدها، همیشه مشکل ایران، ایجاد یک موازنه میان این قدرتها برای تعامل با آنان بود. زمانی دولت ایران بدشانس بود که دشمنان با هم متحد میشدند و دیگر کاری از او ساخته نبود، کاری که دولت ایران نباید اجازه تحقق آن را میداد.
در همه این مراحل، یک ایران ضعیف از نظر اقتصادی و صنعتی، دشواری اصلی بود که میباید روی آن کار میشد. تولید ثروت نقش مهمی داشت و متأسفانه همیشه مشکل دولت، نبود طلا و نقره و پول بود. داشتن یک اقتصاد نیرومند و درآمد خوب، در کنار یک درک درست، و سیاستهای موقت اما متفاوت و حساب شده، میتواند در تعیین استراتژی درازمدت ما برابر قدرتهایی که در اطراف ما در پی کاستن از نفوذ ما هستند، تأثیر بگذارد. سیاست نه تسلیم شدن است، نه قلدری! سیاست بهکارگیری عقل، داشتن مصلحتاندیشی، تن دادن به انواع و اقسام رفتارهای مورد نیاز در هر مرحله، و مدام فکر کردن برای تقویت بنیههای اقتصادی و نظامی است.