
در یک منبع قدیمی، در وصف او آمده است: «و یکی از آنها شیخ علی خان بود که بعد از امیرآخوری و حکومت کرمانشاهان به منصب وزارت خاصه رسید، و سالها مستقلا وزارت کرد، و انتظامی کامل در ممالک محروسه شاهی داد. صاحب اخلاق نیکو بود، طبعی واهب و ذهنی صایب و همتی بلند و عقیدتی سودمند داشت، در تقویت دین و دولت میکوشید، و در تحریم و تکریم سادات و علما و فضلا مبالغت میکرد، شبها به جامه تبدیل در محلات گردش مینمود، به فقرا و ضعفا و طلبه علوم و ایتام بذل و بخشش میفرمود، و حمامات نیکو و رباطات دلجو در شهر و عرض راه عتبات عالیات بنا کرد که هنوز آثار آن برقرار است، و مدت پانزده سال من حیث الاستقلال وزیر و اعتماد الدّوله پادشاه بود، و با عموم خلق به خوبی و راستی سلوک مینمود … شیخ علی خان زنگنه در سال یکهزار و صد و یک به جوار رحمت حضرت ایزد متعال پیوست». (روضه الصفا: ۸/۶۹۳۶).
شاردن فرانسوی جهانگرد و جواهر فروش که دوست داشت وزیر احمقی سر کار باشد تا او جواهراتش را به درباریان قالب کند، هم در باره عزل او و امکان بازگشت وی به وزارت می نویسد: «شیخ علی خان صدراعظم دانا و دوراندیش و درستکار چهارده ماه پیش معزول و مغضوب شده بود و سه تن از بزرگان وظایف صدارت را انجام میدادند. آنچه برای من سخت ناخوشایند و مایه نگرانی و پراگندگی خاطر بود این بود که میگفتند شاه دگربار سر آن دارد صدارت را به کف کفایت شیخ علی خان بسپارد، و این چنان که اشاره کردم برای من مایه ناراحتی خیال بود زیرا شیخ علی خان اصولا به اروپاییان و مسیحیان خوشبین نبود. و با آنان دشمنی میورزید. دو دیگر این که نه رشوه میگرفت و نه توصیه و تحفه میپذیرفت. وجودی فسادناپذیر بود، و دایم در این اندیشه بود با کاستن مخارج بیجای دربار و جلوگیری از کارهای ناشایسته بر اعتبار و قدرت و جمعیت کشور بیفزاید؛ و بیم از آن داشتم که وقتی بدین مقام بزرگ رسید شاه را از خریدن جواهرات من که به سفارش، و کاملا به دلخواه پدرش خریده بودم و آورده بودم مانع آید. ازاینرو تصمیم کردم هر چه زودتر خبر مراجعتم را به عرض پادشاه برسانم. (سفرنامه شاردن، ۲/۵۴۷ ـ ۵۴۸)
امروز یک متن خطی از دوره صفوی را مرور می کردم، ضمن آن، حکایتی از رفتار شگفت وی نقل کرده بود که خواندنی است. نویسنده فقیه و عالم شیعی است و این حکایت را از «صحیح القولی» در وقتی که از عتبات به ایران می آمده، و یک ماهی در کرمانشاهان، محل امارت آن وقت شیخ علی خان سپری کرده، (و این در سال ۱۰۹۲) بوده، نقل کرده است.
به نظرم بهتر است که خودتان آن را بخوانید. از نظر عبارات، چند مورد ابهام داشت که با [کذا] اشاره کرده ام. اما اصل حکایت به هر حال جالب است. جالب بودن، از چندین جهت است.
یکی نکاتی که در باره شیخ علی خان زنگنه می گوید که ما را با اطلاعات کاملا تازه ای روبرو شده و همه آنچه را که از نیکی و پاکی این مرد گفته شده، تأیید می کند. دیگر خدمات او برای زوار عتبات است که در این گزارش هم مورد تأیید است. نکته دیگر، منش او در حکومت و دوستی با مردم از هر طبقه است که او را از ارجمندی خاص بهره مند می کند. اما خود حکایت، چشم پوشی او از یک گناهکار و ستر او و عفو وی با روشی بدیع است که این نکته، مورد نظر مولف این متن بوده است. او وقتی در یک شب، یک درویش دروغین را با کودکی زیر لحافی در حال عمل زشتی می بیند، شمع را از خادمش گرفته او را دور می کند، آنگاه بارانی خود را روی او می اندازد تا دیگران متوجه نشوند و خودش به مسجد رفته به تهجد مشغول می شود. نویسنده می گوید، اندکی بعد آن مرد بیدار شد و بارانی را که دید دریافت چه شده، آنجا را گذاشت و رفت و توبه کرد. نویسنده از این رفتار شیخ علی خان دفاع می کند، و نکاتی که در دفاع از او هم می گوید، لطیف است.
اصل حکایت
صحیح القولی نقل کرده که خان بلند مکان، شیخ علی خان که الحال چند سال شده که وزیر اعظم پادشاه ایران، و نافذ فرمان و محسود سکنه اقطار زمین بل اکثر عظمای جهانیانست، در سالی که حاکم سرحدّ عراق عرب و والی ولایت کرمان شاهان بود، من و چندی از زوّار از بغداد و عتبات عالیات برگشته، وارد بلده ای که مسکن خان معزا الیه و حاکم نشین آن حدود بود گشتیم، و معزا الیه به مقتضای دأب و عادت پسندیده خود که صادرین و واردین مملکت خود را علی تفاوت طبقاتهم به صنوف عواطف و نوازشات بر حسب قابلیت آنها می نواخت، ما چند کس را که پیاده بازگشته بودیم، در مهمانسرای مقرّر برای مترددین جا داده، به لوازم تفقّدات در مأکول و مشروب و سایر ضروریات عنایت تمام نمود؛ و تا یک ماه که ماندگی راه گرفتیم، در حِجر عنایت و عطوفت معزا الیه به کمال آسایش و راحت و رفاه گذراندیم.
و از بناهای معز الیه در جنب دیوان بیگی خانه، یکی دار الضیافه بود و در کمال وسعت و زیبایی، و دیگری مسجدی متصل به آن در غایت صفا و دلگشایی، و غالبا جمعی فقرا در غرفات آن مسجد ساکن، و از تفقّد و رعایت معزا الیه مرفه و مطمئن بودند، و معزا الیه صلوات یومیه و تهجد را در آن مسجد می گذراند.
و ناقل گفته که چند روز قبل از رسیدن ما به آن مکان، فقیری از سیاحان در کسوت درویشان با پسری صاحب جمال او هم در لباس فقر «برازاتر از البسه» [شاید] منعمان نمایان در غرفه ای از آن مسجد ساکن بودند، و از مواید احسان خان، گاه به حضور در مجلس عالی و گاه بی او بود، در همان مکان بهره مند گشته، ادای شکر التفات و دعای مزید جاه و ترقیات او می نمودند.
شبی معزّا الیه بر عادت مقرّره خویش، سحرگاه به قصد تهجّد به مسجد آمد، و در اثنای رفتن مصلّی، نظرش بر آن پسر و قلندر افتاد. از راه ستر عمل قبیح، شمع را از دست خادم گرفته، او را دور فرستاد، بر بالین آنها آمد، و پسر را مکشوف الدبر در بغل فقیر و آلت فقیر را در ثقبه او متجاوز از حد ایقاب دیده، با وجود قدرت بر تنبیه و ایذا، ستر و عفو و مغفرت را ترجیح داده، بارانیِ با تکلّف خود را که بر دوش داشت، بر آن هر دو غافل بر همان وضع پوشانیده، خود با شمع به سمت محراب رفته به نماز پرداخت.
در اثنای نماز خان یا بعد از خروج او از مسجد، فقیر بیدار شده، آن ماجرا دید، و بارانی معزا الیه را شناخته، در ساعت با آن پسر راه سفر پیش گرفته به سمتی بیرون رفت، و از نقل ثقات، به تأثیر میمنت آن عفو و ستر، توفیق توبه و انابه یافت، و آن پسر نیز تأدیب گشته، به راه سعادتمندی شتافت.
و از یمن این ادا، در سال دوم، معزالیه به سرداری خراسان، سرافراز گردید؛ و از میامن عدل و رفع ظلم، و کفّ اذی از عباد، و رعایت رعیّت در سال پنجم سرداری، قدم بر مسند وزارت به استقلال و اقتدار نهاد؛ و امسال که سال نود و دوم بعد از هزار هجرت سید ابرار است، یازده سال گذشته که معزی الیه محمود و مشکور و محسود جمهور، از شر و ضرر کید و مکر حساد محروس و بدور، به امر وزارت مشتغل و نظم مهام خلق ایران را متکفّل، همواره مصدر امور غریبه در احقاق حق و اعانت مظلوم و دفع ظالم و اشاعه احسان می کرد، و از بدایع افکار و احکام او نقلهای غریب بر السنه سکنه اقطار ربع مسکون سیار و دوّار است.
سبحان الله! جهانیان در احوال ایران از یمن یکتن وزیر خدای جوی صایب تدبیر، و در حال ملک این دیار با کمال دین داری و پرهیزکاری پادشاه وقت، به جهت نداشتن [کذا] چنان وزیر، چه گویند و چه شنوند، و در توجیه و تأویل، به چه راههای کژواژ روند.
اگر خرده گیری را به خاطر رسد که مقتضای دین داری با وجود علم کذایی، به آن عمل شنیع این بود که آن دو فاسق را تنبیه نماید، و اقامه حد شرعی بر آنها فرماید، نه آن که به مسامحه، سبب اغرا و اغوای فساق کرده، جوابش این است که:
به عقیده ایرانیان، اقامه حدود شرعیه، حکام جور را نارواست، با آن که [به علاوه آن که] مسأله جواز حکم حاکم در قضیه ای به مجرد علم خود، بدون شهود در غایت اشکال و خفاء است، با آن که [به علاوه آن که] در این مقام، به اقتضای سوق کلام ستر معترض بر این تقصیر فرصتی، و توجیه و تأویل آن به هر وجهی شاید بجا و سزاست.