
عین السلطنه در شرح عزاداری جلوی شمس العماره نوشته است: جلوى شمس العماره در میدان سه تخت چوبى روى هم روى هم گذاشته بودند. گفتند دست آخر دسته چاله میدان مىآید خیمه آتش مىزنند و اموال غارت مىکنند (شبیه عاشوراى ۶۱). دسته جات طهران دراین بین-چندین سال که من نبودم- تغییرات کرده. اولا از محلى و گذرى به صنفى مبدل شده، هریک از اصناف دستهاى حرکت مىکنند، با همان قباهاى مشکى و سینه باز، جز مال چاله میدان که محلى حرکت مىکند. ثانیا آن اسبها، یدکها، کتلها، طبق هاى چراغ، نعشها، ضریحها تخفیف کلى یافته، بلکه متروک شده. در حقیقت تجملات کم و بر سوگوارى اضافه شده.
آمدن سردار سپه
در این بین درشکه وزیر جنگ رسید. سر درشکه باز [بود] و پاى خود را روى پا انداخته، قبضه و ته شمشیر را هم با دو دست روى پاى خود گرفته [بود]. رسید به میدان پیاده شد. پس از آنکه به اطراف نظرى انداخته همهجا را تفتیش کرد رفت بالاى آن تخت و نشست. اولا آنچه صاحبمنصب بود که براى تماشا آمده بودند از گوشه و کنار متفرق شدند، جز خدایار خان و حاکم طهران که یکى سمت چپ تخت و دیگرى سمت راست ایستاده بودند. ثانیا تمام دستهجات نظم گرفت و تماشاچیها ساکت و آرام شده مثل آنکه تسمه از پشت همه کشیده شده است و مردم هم مطمئن شدند که دیگر نزاع و دعوا نخواهد شد.
چوبزدن سردار سپه
دستهجات بزرگ که اسب و یدک داشتند همه از سمت توپخانه آمده مىگذشتند و مىرفتند بازار. یکى از این دستهجات طفلان مسلم درست کرده بودند. یک مرد که نتراشیده نخراشیده هم زره و کلاهخود نموده و شمشیر و سپر هیکل نموده حارث شده بود. چند ترکه دست گرفته و طفلان مسلم را چوب کارى مىکرد. جلوى سردار سپه چوبها را شدیدتر نواخت. یکمرتبه سردار از تخت به زیر آمد و به سمت آقاى حارث روان شد. حارث به گمان این که جایزه خواهد گرفت و از این چوبکارى سردار خوشش آمده بنا کرد شدیدتر زدن که سردار رسید. طناب اطفال را از دست حارث گرفته و بچهها را آزاد نمود و آن وقت همان چوبها را گرفته و بنا کرد حارث را چوب زدن.
صداى زنها از هرسمت بلند شد قربان دستت برویم، قربان چوب زدنت برویم. پس از چوبکارى رفت و بهجاى خود جلوس کرد. خدایار خان و محمود آقا خان هم به جاهاى خود.
قمه زنها
بعد دسته نظام آمد. جلو قمه زنها بودند، اما به حکم سردار جزئى زخمى که زده بودند قمه و شمشیرها را از دست آنها گرفته و با دست توى سر خود مىزدند. سایر قمه زنها هم که رد مىشدند هرکس زیادى زخم به خود زده بود امر مىکردند قمه را از او مىگرفتند. بعد شاگردهاى نظام بودند. همه سرهاى باز، به سر و سینه خود مىزدند. بعد توپخانه بود که تمام اسبهاى انگلیسى توپخانه را یدک و کتل بسته بودند. بعد پیادهنظام، بعد سوارهنظام، همه صاحبمنصبان سرهاى برهنه، همراه دستهجات موزیک به نواى عزا مترنم [بودند] و هردسته نوحه مخصوص مىخواند که من فقط یک شعر آن را توانستم حفظ کنم.
ز بیداد کوفى و از جور شامى چکد خون ز چشم نظامى
(منبع: خاطرات عین السلطنه: ۸/۶۵۰۲)