
معمولا در باره تمدنی که به عنوان تمدن اسلامی شهرت یافته است، گفته می شود، اوج آن در قرن چهارم هجری بوده است. برخی تعبیر رنسانس را در باره آن بکار می برند، اما این که این تعبیر درست است یا خیر، بحث دقیقی در باره آن نشده است. در این زمینه، دولت آل بویه را به عنوان دولتی که معاصر دوره شکوه تمدن اسلامی است، یاد کرده و اغلب، ویژگی های عقل گرایی و خرد ورزی را به عنوان مشخصه اصلی آن یاد می کنند. علامت این شکوه، حضور پاره ای از نویسندگان برجسته در این دوره، شامل بیرونی و ابن سینا و صدها نفر دیگر است که از آنان آثاری در رشته های مختلف علمی برجای مانده است.
معمولا همین تفسیر، بر آن است که این شکوه، تقریبا در فاصله زمانی کوتاهی ادامه داشت و سپس ایستاد و متوقف شد، و دیگر و جز بسیار بسیار نادر، چهره ای و کتابی و نظریه ای درخور یافت نشد. انگار زمان برای علم و دانش، در میان مسلمانان متوقف شد.
شاید بهتر باشد، ما دوره عباسی را به دو دوره تقسیم کنیم. دوره ای که می شود عنوانش را شکوفایی یا به عبارت بهتر، آغازین مرحله رشد و توسعه علم و دانش نامید، و دوره ای که دانش در آن متوقف و دچار ایستایی شد. این که این امر تا چه اندازه به دولت عباسی یا دولت های فرعی و محلی و ایرانی این دوره مربوط می شود، البته قابل بحث است، اما در کل، یک دوره طولانی از 132 هجری تا 656 از نظر «علم و دانش» قابل تقسیم کلی به دو دوره هست. الف : دوره ای که پس از عصر جاهلی، رشد علم و دانش آغاز شد و آفرینشی در این حوزه پدید آمد، ب: دوره توقف و ایستایی آن.
اگر این طور باشد، ما باید دوره اول را از نیمه دوم قرن اول هجری آغاز کرده و تا قرن سوم هجری خاتمه دهیم. در قرن چهارم، گرچه برخی از آثار این شکوفایی هست، اما دوره توقف علم و دانش آغاز می شود و ریشه های علم تجربی می خشکد. این درست وقتی است که نظامیه ها و مدارس شکل گرفته، مذاهب فقهی سیطره قاطع بر سرنوشت تفکر پیدا می کنند، و مکاتب کلامی، رشته علم را به اعتبار ارتباطش را دین و خدا در دست می گیرند و به عبارتی با آن به مخالفت بر می خیزند. تصوف نیز، به خصوص در شکلی که غزالی تصویر کرد، ارزش علم و دانش بلکه همه چیز را زیر سایه دین می برد.
نکته مهم این است که دین اسلام، در دوره اول هم وجود داشت، اما چنین ادعاها و سیطره ای از نظر مذاهب کلامی و حدیثی وجود نداشت یا بسیار اندک بود. بنابر این لازم نیست ما برای از دست رفتن دینی که به تدریج احزاب مختلف کلامی و اهل حدیث و دیگران در قرن چهارم به بعد درست کردند، دل بسوزانیم. مهم این است که بدانیم مسلمانان و دینداران قرن اول تا سوم، هم دین داشتند، اما این یک نواختی فکری و حزبی را نداشتند، و به هیچ روی، و دست کم در شکل منظم، هنوز علم و دانش را دربست در اختیار بحث کفر و الحاد و دین قرار نداده بودند.
همیشه م یشود مردم را بر علیه کسانی از علم و دانش را اعتبار می نهند و می خواهند درست بیندیشند، شوراند، آن هم به جرم این که آنان مطالبی می گویند که از آن بوی کفر و الحاد می آید. این کاری است که به تدریج صورت گرفت. اکنون می توانیم، عبارات فراوانی را در کتابها بیابیم که در میان دعوای اندیشه، اتهام کفر و الحاد مطرح شده و به این ترتیب، راه دانش سد شده و علم متوقف شده است. روشن است که در این میانه، افرادی هم بوده اند که فارغ از علم و دانش، مطالبی داشته اند که شاید از زاویه ای دیگر، بوی کفر می داده است. اما اینجا، به خصوص، در باره رویه ای سخن می گوییم که با مسلط کردن کلام و فلسفه و حدیث بر روش فکر علمی و به خصوص دانش تجربی، آنچه در اینجا برای ما مهم است، سبب توقف دانش شده است. آنان به بهانه حفظ توحید و دین با تفسیر خود، راه علوم تجربی را سد کردند و به تدریج ذهن علمی مسلمانان را خشکاندند.
تصور نکنیم همیشه درست کردن مدرسه و نظامیه، سبب رشد علم می شود. بسیار می شود که یک مدرسه، با حاکم کردن یک طرز فکر و جلوگیری از افکار دیگران، راه علم و دانش را سد می کند. خواجه نظام الملک، متهم به این امر است که تلاش کرد، تفکر اشعری را با فقه شافعی، بر همه بلاد وسیعی که زیر سلطه دولت سلجوقی با وزارت او بود، حاکم کند. می دانیم این تفکر، ضمن آن که چه قدر مبانی آن می تواند پسند عوام باشد، چه اندازه ضد علم است و وقتی زمانی را از اواخر قرن چهارم و سپس قرن پنجم شاهدیم که این تفکر بر بخش وسیعی از جهان اسلام حاکم شده، می توانیم آن توقف را درست بفهمیم. همیشه استثناءهایی وجود دارد، اما قاعده کلی و روال و رویه عمومی، شروع دوره ایستایی پس از سیطره فرقه ها و نظریات رسمی مورد حمایت عباسیان یا دولتهاست.
اینجا فرصت باز کردن این نکات به تفصیل نیست، اما کلید این بحث این است که ما باید علم و دانش را از سلطه بحث های کفر و الحاد دور کنیم. این دور کردن علم از بحث های دینی، کاری است که در زمان کوتاهی صورت گرفت، و ما غالبا گرفتار روش عکس آن بوده ایم. این که یک دانشمند علوم طبیعی، فکر کند مطالبی که می گوید، دایما باید به گونه ای باشد که ملاحظه افکار دینی را در جامعه بکند، این سبب توقف علم می شود.
نباید فکر کرد، این تصور یعنی رها کردن علم و دانش از عقیده، به ضرر دین است، این امر، از قضا کمک به دین است، اما باید دین را تعریف کرد. وقتی اهل حدیث، با فراوان کردن احادیث دروغ در باره هر پدیده طبیعی و جوی و آسمانی و زمینی، مطلبی از قول رسول، و صحابه و کعب الاحبار و وهب بن منبه نقل کردند، پای تفکر و عقل و دانش تجربی را بستند. وقتی می گوییم، جامعه دینی ما، از نظر داشتن تفکر علمی، در میان نخبگان و مدیران، صرف نظر از توده ها، حقیقت علم را نپذیرفت و برای همین هم در طول این هزار سال نتوانسته تکانی در حوزه علم به خود بدهد، به همین معناست.
دوستان ما تمدن را به هر معنایی که می خواهند بگیرند، و هر تفسیری که می خواهند برای آن بکنند، مانعشان نیستیم. تکیه ما در اینجا، این است که تمدنی که به اسم اسلام است، در بخش دانش و علوم طبیعی که اساس پیشرفت بشر است، در دوره اول عباسی، دوران رشد خود را سپری می کرد، چون در معرض تهاجم آراء فلسفی و دینی و کلامی و حدیثی نبود. از زمانی که غالب احزاب مختلف و گروه ها و فرقه های متفاوت، برای جذب عوام مردم و از روی مبانی غلط، دانش و علم را به زنجیر کشیدند، توقف علمی دنیای اسلام آغاز شد. این توقف یکسره ادامه داشت تا دوره اخیر، که دانش از جای دیگری رهایی یافت، هرچند ما هنوز، دلبستگی های گذشته را که سبب متوقف کردن علم است داریم.
پرهیز دادن های مکرر صاحب این قلم، از توجیهاتی و نظریاتی که در باره رابطه نزدیک علم و دین داده می شود، و گاه به بهانه ساختن تمدن اسلامی روی آن تأکید بیشتر صورت می گیرد، برای همین است که بتوانیم علم و دانش را در جامعه دینی نهادینه کنیم تا بلکه موفق شویم، تمدنی در خور برای مردمانی که دوست دارند زندگی بهتری داشته باشند، فراهم کنیم.